۱۴۰۳-۰۱-۲۴

ترجمه: نگین صنیعی - سید سجاد هاشمی‌نژاد: «اگر اکنون، نیمه‌شبِ قرن باشد...»


 
 نویسنده: ادگار مورن

این عنوان، عنوان کتابی بود از ویکتور سرژ که در سال ۱۹۳۹ منتشر شد: سال انعقاد پیمان میان آلمان-شوروی برای تقسیم لهستان. به‌راستی نیمه‌شب بود، و شبی بازگشت‌ناپذیر داشت پا می‌گرفت و به مدت پنج سال ادامه می‌یافت. آیا اکنون، در نیمه‌شب قرن بیست‌ویکم نیستیم، که آشکارا متفاوت از نیمه‌شبِ قرن پیشین است؟
دو جنگ در جریان است. یکی در اوکراین که مدت‌هاست منجر به بسیج بخشی از جهان در قالب کمک‌های اقتصادی و نظامی گشته و زمینه‌ساز رادیکالیزه شدن و خطر گسترش منازعه شده است. در این جنگ، روسیه در ضمیمه کردن اوکراین ناکام مانده، اما کنترلش را بر مناطق روسی‌زبانی که پیش از این جدایی‌طلب بودند، حفظ کرده است. این جنگ با ارسال اسلحه و حمایت اقتصادی، میان ایالات متحده و به تبعیت از آن اروپای غربی از یک سو و روسیه از سوی دیگر در حال پیشروی است.
تا همین الان، این جنگ تبعاتی حائز اهمیت داشته؛ جنوب جهان به درجاتی متفاوت از غرب مستقل گشته، اروپای غربی وابسته‌تر شده، و بلوک روسی-چینی تقویت شده است. محاصره‌ی اقتصادی روسیه تا اندازه‌ای منجر به تضعیف این کشور شده، اما باعث شتاب توسعه‌ی علمی-فناورانه‌ی آن، خصوصاً در زمینه‌ی نظامی گردیده است.
در حالی که این جنگ ادامه دارد و به خشونت و نفرت دامن زده است، کشتار حماس در ۷ اکتبر، و پس از آنْ بمباران مرگبار غزه از جانب اسرائیل (که تا ۱۴ ژانویه ۲۲۰۰۰ کشته بر جای نهاده)، کانون جنگ دیگری را در خاورمیانه شعله‌ور کرده است. این قتل عام که با آزارگری در کرانه‌ی باختری و صدور اعلامیه‌های ضمیمه‌گرایانه‌ی(۱) پی‌در‌پی همراه شده، مسأله‌ی زیر خاکسترِ فلسطین را بار دیگر بیدار کرده است. این وقایع، فوریت، ضرورت و همزمان ناممکنیت استعمارزدایی از آنچه که از فلسطین عربی باقی مانده، و ایجاد یک دولت فلسطینی را، آشکار کرده‌اند.
از آنجا که برای دستیابی به چنین راه‌حلی هیچ فشاری به اسرائیل وارد نشده و نخواهد شد، تنها می‌توانیم تشدید و گسترشِ این منازعه‌ی هولناک را انتظار ببریم؛ ماجرایی که درس تاریخی تراژیکی به ما می‌دهد و برایمان آشکار می‌کند که نوادگان مردمی که قرن‌ها از جانب غرب مسیحی و بعدها نژادپرست تحت اذیت و آزار بوده‌اند، می‌توانند خود به آزارگران و سنگر نفوذیِ غرب در جهان عرب، بدل شوند.
در همین حال، با بالاگرفتن ستیزه‌ها میان سه امپراتوری ایالات متحده، چین و روسیه، منازعات، هم در درون ملت‌ها و هم در میان ملت‌ها، رو به تزاید است. این جنگ‌ها ترکیب بحران‌هایی که در حال صدمه زدن به ملل مختلف هستند را تشدید می‌کنند، متقابلاً یکدیگر را تغذیه می‌کنند، و به نوعی بحران چندگانه‌ی در حال رشد (بوم‌شناختی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و تمدنی) بدل می‌شوند.
تحلیل رفتن بوم‌شناختیِ زیست‌کره‌ی زمین، با آلودگی شهری و آلودگی روستایی که کشاورزی صنعتی بدترش هم می‌کند، جوامع انسانی را متأثر می‌سازند.
هژمونیِ سودِ بی‌مهار (که یکی از دلایل عمده‌ی بحران بوم‌شناختی است)، نابرابری‌ها را در درون هر ملتی و نیز در سرتاسر سیاره، افزایش می‌دهد.
کیفیت‌های تمدن ما به قهقهرا رفته و کاستی‌هایش رشد کرده‌اند، و این امر خصوصاً در گسترش خودمداری و ناپدید شدن همبستگی‌های سنتی، چشمگیر است.
در تمامیِ قاره‌ها، دموکراسی در بحران است و به‌طور فزاینده‌ای رژیم‌های اقتدارگرا جایگزین آن می‌شوند. رژیم‌هایی دارای ابزارهای کنترلیِ اطلاعاتی بر جمعیت‌ها و افراد، که گرایش به شکل دادن جوامع مطیعی دارند که می‌شود آن‌ها را نوتمامیت‌خواه نامید.
جهانی‌شدن همبستگی‌ای خلق نکرده و ملل متحد نیز بیشتر و بیشتر، گرفتار تفرقه می‌شوند.
این وضعیت پاردوکسیکال، بخشی از یک پارادوکسِ جهانیِ مختصِ بشریت است.
این است پارادوکسِ پیشرفت علمی-فناورانه که به شکلی سهمگین در همه‌ی حوزه‌ها به پیش می‌رود، و همین پیشرفت است که علت بدترین واپس‌گرایی‌های قرن ماست. همین پیشرفت بود که سازماندهیِ علمیِ اردوگاه کشتار آشویتس را حاصل کرد و بدین‌طریق زمینه‌ساز مرگ بیش از یک میلیون نفر شد، و همین پیشرفت، طراحی و تولید ویرانگرترین سلاح‌ها را - تا برسد به اولین بمب اتمی که ۲۰۰۰۰۰ نفر را کشت - حاصل نمود. و همین است که جنگ‌ها را هرچه بیشتر و بیشتر مرگ‌آور می‌کند. و همین است که با ولَعَش برای سود، بحران بوم‌شناختی سیاره را ایجاد کرده است.

@etehad_bazn
 


یک نظر بنویسید

 

نظرات شما

بدون نظر