«لاله های بی خزان»
برای عاشقان زندگی، کشته شدگان دهه شصت
جانفشانان عشق
به زندگی،
برای آرزوی برابری و آزادی
تقسیم عادلانه ثروت...
و فرصت های مساوی.
که شما را به جز این، جرمی نبود
و نه بهانه ای
تا دست های پلید شب
پیکر عزیزتان را
به آغوش سرد خاک سپارد.
باد اما
شما را به یاد دارد...
حتی در تیره ترین لحظه ها!
و درسراسر شب
نام تان را در دل کوهها
بر فراز جلگه ها و دریاها...
و در عمق جنگل ها
نجوا می کند.
تا سرانجام طوفانی سهمگین
خشم فرو خورده سالیان را
فریادی شود،
همچون سلاحی از آستین جنگجویی دلیر
آماده برای اجرای عدالت...
و بنای آزادی.
The Perennial Tulips
For those who loved life, the martyrs – Summer of 1988.
Martyrs of love for life,
for desiring justice and freedom
equal share of wealth…
and opportunities, for all.
Otherwise, you committed no crime,
nor the night’s hideous hands
had any reason
to bequeath your lovely flesh
to the earth’s cold embrace.
But, the wind remembers you
even in the darkest hours…!
And, all through the night
across the mountains
above the plains and the seas…
and in the depth of the forests,
it whispers your name.
Till someday
a mighty storm
utters the years-long pent-up rage,
like a weaponin a warrior’s possession,
ready to bring justice…
and beget freedom.
سخنی چند با هموطنان،
در نخستین دهه انقلاب اسلامی، هنوز مخالفین رژیم بر اثر شوک از کشتارها و اعدامهای پی در پی، توسط رژیم در داخل ایران، در بلاتکلیفی بودند و راهکاری مناسب برای مبارزه با رژیم در دستور کار نداشتند، ولی از دهه دوم به بعد، به ناگاه ده ها حزب مخالف از چپ و راست از مخالفین در خارج از ایران ایجاد شد، که همگی با صداقت تمام فقط یک هدف داشتند و آنهم سرنگونی رژیم بود، ولی با گذشت زمان، کم کم، این مبارزه جایش را به احساس خود رأیی داد و هر کدام خود را به دیگری برتر دانسته و این بیماری “خود محور بینی ” گریبانگیر همه شد، تا جاییکه هر حزبی متشکل از ۵ نفر تا یکصد نفر، خود را آلترناتیو بلامنازع در مقابل رژیم میدانست، غافل از اینکه هرگز خود را به زیر سوأل نبرده و از خود نپرسیده اند که چگونه و با چه نیرویی میخواهند رژیم را سرنگون نمایند؟ مسأله دیگری که همیشه نگارنده این سطور رامتعجب نموده، اینکه مخالفین خارج از ایران که خود را آلترناتیو میپنداشتند و یا شاید هنوز هم می پندارند، هرگز از خود پرسیده اند که آیا مگر در بین مخالفینی که در درون بودند و مبارزه میکردند و همچنان تحت فشار ممتد...
سخنی چند با خارج نشینان لائیک،
در جهان متمدن امروزی و خصوصا در اروپا کلمه لائیسیته دیگر کاربرد روزانه ندارد، چون مردم، دولتها و کلیساها هر کدام جای خود را پیدا کرده اند، در نتیجه اگر در ادبیات مخالفین خارج نشین رژیم اسلامی این کلمه به چشم میخورد (که معنی آن به زبان خیلی ساده همان جدایی دین از دولت و عدم مداخله آن در زندگی روزمره مردم) ، بیشتر روی سخنشان به مردم ایران است که برای بخش عظیمی از هموطنان درون مفهومی ندارد و حتا بعضی ها به آن معنای خدا ستیزی هم میدهند. اگر توانستیم با روشنگری به جنگ خرافات رفته و آنها را از زندگی روزمره مردم خارج کنیم بخش بزرگی از راه را طی کرده ایم.
سالها پیش قبل از انقلاب، فیلمی به کارگردانی سهراب شهید ثالث به نام طبیعت بیجان دیدم که حکایت سوزن بانی بود که از بدو استخدامش در اداره راه آهن با زنش در یک خانه محقر بر سر ریل قطار زندگی میکرد و هر روز صبح زود بیدار میشد تا خط را عوض کند و تا زمانیکه باز نشسته شد از آن نقطه هرگز به جای دیگری نرفته بود و زمانی که همکارش آمد و برایش خواند که طبق قانون فلان و بهمان از این تاریخ تو باز نشسته هستی، تنها جوابی...