برای فرزانه و بهرنگ
با گالیا و پریا
در راه
تا به دیدار گنجشکها
روشن شویم
چشمهامان
تاریک میشد
و ما
با دستهای خود
که عاجز بود
نگاه میکردیم
خفته بودند آنان
بازیگوشانه و معصوم
به چون دو گهوارهی آرام
آرام و رام
و مادری آراسته در تول د خود
از تنورهی آتش میگذشت
با رگبار چشمهای جنونسا
و شعلهی بیمهار شیونها
خواب سنگین گنجشکها را
میآشفت
□
راوی تلخزارم
آه...
بیش از این چیزی ندارم
به جز جیک جیک دو گنجشک
برشاخهی ناز ک لرزا ن بهار
آهای...
شهابالدین
باغبا ن مهربان
مرد تاجیک
مهربانتر بکار این دو بوتهی نارس را
آهای...
شهابالدین
مواظب بیلات باش
آنگاه که خا ک تشنه را میخراشی...
حسن حسام
4704/70/42