با ناصر اخوان ومترجم برجسته زنده یاد :فرهاد غبرایی در یک شهر ودر یک مدرسه
بالیدیم وبا هم ،دوستی ِسه گانه ی ِصمیمانه ای داشتیم.فرهاد ، تنها به ادبیات
دل بست اما سیاست، ناصر را نشانه گرفت. از سال 53 تا 56 درزندان قصر ناصر ،
پیوسته در کنار دلم بود و شعر شاملو مهمان ِ عاطفه ی لبریز ِما.
درشب عروسی اش
در کنارش بودم . در سال 67 سلاخان جمهوری اسلامی او را به قتلگاه بردند.
بی شک
با شعری شور انگیز که در جان ِ شعله بارش زبانه داشت. از پس ِ اینهمه سال تا
هنوز ناصر ،میان ِ زخم ِدلم ایستاده است
به خاطره ی خونین ِ
ناصر اخوان
«شهریور»ی که شهر ِ دلم را خراب کرد
جانِ ِمرا دوباره پُر از التهاب کرد
آباد بود عاطفه ی عشقِِ ِعاشقان
توفان ِ تازه، باز جهانم خراب کرد
این وحشت است وحشتِ از دست دادن است
ما را اسیرِ کینه ی «عالی جناب» کرد
هرگز جدا نبوده ام از خاطرات ِ تلخ
کِی بی حضور ِ خاطره، این دیده خواب کرد
هر جا که خاطرات ِ عزیزی معطرست
این سینه، در ستایش ِ شعرش شتاب کرد
آنجا که اَبر ِ تشنه، صمیمانه می سرود
سیلابِِ ِسوگواری ِ ما را خطاب کرد
بر شاخه ی شکسته، که تابوتِ بُلبلی ست
شاید گُلی بخوانَد وُ ما را مُجاب کرد
این ماهِ خون که ماهِ جنون بوده است وُ آه
جانِِ ِفروفسرده ی ما، در عذاب کرد
ما را همیشه، سینه، پُر از اضطراب بود
با ما هر آنچه کرد همین اضطراب کرد
«شهریور»ی که خانه ی خورشید، سوخته
آه ِ مرا به سینه ی مهتاب، قاب کرد
دل، بَر مَدار از آینه، هرچند روزگار
آن نقش ِ عاشقانه ی ما را بر آب کرد
رضا مقصدی
Reza.maghsadi@gmx.de