گزارشگران:
مطلع هستیم که خاطرات زندان را منتشر کرده اید و زحمتی چند ساله را بر دوش گرفته اید.
این مجموعه در چند جلد منتشر شده است و چگونگی دستیابی به این خاطرات استنادی را برای خوانندگان سایت شرح دهید.
خاطرات زندانم در چهارجلد با نام «نه زیستن نه مرگ» انتشار یافته است. البته هر کدام دارای نامهای جداگانه «غروب سپیده»، «اندوه ققنوسها»، «تمشکهای ناآرام» و «تا طلوع انگور» است. در هر جلد، خاطراتم از یک دوره مشخص زندان دههی ۶۰ را توضیحمیدهم.
به غیر از خاطراتم، یک جلد کتاب هم سرودههای زندان به نام «بر ساقه تابیده کنف» در ۳۰۰ صفحه انتشار دادهام. اشعار این مجموعه مربوط به کشتار ۶۷ و دوران پس از آن در زندان است. البته این شعرها از من نیست و من فقط این شانس و اقبال را داشتم که آنها را در زندان از حفظ کنم و سپس در خارج از کشور انتشار دهم.
آخرین کار انتشار یافتهام در ارتباط با زندان، «دوزخ روی زمین» است. که در آن به موضوع ریشههای ایدئولوژیک شکنجه و خشونت در زندانهای جمهوری اسلامی و توضیح شکنجهگاههای زندان قزلحصار که موسوم به «قبر و قیامت» و «واحد مسکونی» بود پرداختم. البته این کار بیشتر جنبه تحقیقی دارد و مبتنی بر تجربهی شخصی، خاطرات زندانیان و گفتگو با تعدادی از زندانیان که خاطراتشان جایی انتشار نیافته است. در این کتاب سعی کردم با ارائه فاکتهای مذهبی، روایات و احادیث، قرآن ، تورات ، انجیل و برداشتهایی که از آنها صورت میگیرد موضوع شکنجهگاههای زمینی رژیم را که بر اساس شکنجههای وعده داده شده الهی استوار است توضیح دهم.
البته یک کار هم در ارتباط با کشتار ۶۷ در دست تهیه دارم که امیدوارم تا پایان سال جاری انتشار پیدا کند. برای تهیه این کتابها میتوان با انتشارات آلفابت ماکزیما در سوئد و یا کتابفروشیها در اروپا و آمریکا و کانادا تماس گرفت. چنانچه با ایمیل شخصی خودم هم تماس گرفته شود میتوانم در این مورد راهنمایی کنم.
گزارشگران:
بسیاری از زندانیان سیاسی سابق از مکتوب کردن خاطرات خود دوری می کنند. علت چیست؟
این کار میتواند دلایل گوناگونی داشته باشد. بسیاری از آنها در ایران به سر میبرند و به علت مشکلات امنیتی نمیتوانند دست به چنین کاری بزنند.
بخشی به خاطر مشکلات روحی و رنجی که متحمل شدهاند نمیخواهند به گذشته برگردند و آن را مرور کنند.
از این ها گذشته، ما زندانیان سیاسی دهه ۶۰ نویسنده نبودیم، از پشت میز مدرسه و دانشگاه و محل کار به زندان برده شدیم، خیلیها علیرغم میلشان به لحاظ فنی قادر به انجام این کار نیستند.
مشکلات زندگی و تبعید، گذشت زمان و فراموشی هم باعث شده که عدهای از مکتوب کردن خاطرات خود دوری کنند.
اینها تازه بخشی از مشکلات پیش روی این دسته زندانیان است. مطمئناً اگر آنها مورد پرسش قرار گیرند دلایل بسیار دیگری هم خواهند داشت.
مثلاً دوستان من که دوران سخت و سهمگین و باورنکردنی «واحد مسکونی» در قزلحصار را پشت سر گذاشتند هیچکدام حاضر به مکتوب کردن خاطراتشان از آن دوران وحشتناک نیستند. این امتناع دلایل مختلف دارد که فکر میکنم در حوصلهی این بحث نیست. امیدوارم روزی همهی این حرفها زده شود.
گزارشگران:
تمامی مواردی که اشاره کردید صحیح است اما پیشنهاد شما برای اینکه طیف سکوت کننده تاریخچه جنایات رژیم در آندوران را مکتوب تر و سندیت ببخشد چیست؟ مثلا سالهای متمادی زنان زندانی سابق از حرف زدن در مورد مقوله تجاوز در زندانها خودداری میکردند اما این تابو به هر حال شکست و شهادت علنی انها را در سالهای گذشته دیدیم.
البته از نظر من لااقل بخشی از شهادتها مانند آنچه کتایون آذرلی و یا به شکل دیگری مارینا نمت مدعی هستند واقعی نیست. این افراد تلاش کردهاند از آب گلآلود به نفع خود ماهی بگیرند. به اندازه کافی در مورد ادعاهای غیرواقعی این دو نفر توضیح دادهام. متأسفانه جامعهای که در آن مسئولیت پذیری وجود ندارد بهجای برخورد با این افراد به انحای مختلف آنها را مطرح میکنند. یا فرد دیگری به نام ثریا دالائیان که به جرم کلاهبرداری و جعل سند و ... دو بار به مدت دو هفته و سه هفته بازداشت بوده دروغهای شاخداری را به عنوان مواردی از تجاوز مطرح کرد که اساساً واقعیت نداشت و چنگ کشیدن به روی زنان زندانی و رنجی که قربانیان تجاوز متحمل شدهاند بود و البته باعث سوءاستفاده رژیم در سطح سازمان ملل و نزد گزارشگر ویژه نقض حقوق بشر در ایران هم شد. متأسفانه وقتی بازار چیزی داغ میشوند هستند کسانی که موقعیت را برای مطرح کردن خود مغتنم میشمارند.
متأسفانه قربانیان واقعی وقتی افرادی از این دست را میبینند خیلی اوقات حاضر نمیشوند پا به میدان بگذارند. وقتی کتایون آذرلی به دروغ و به شکلی فانتزی از مقاومتهای خیالیاش در زندان و درگیریاش با بازجو و زندانبان و ... میگوید، زندانی که رنج کشیده در بسیاری موارد حاضر نمی شود پا به میدان بگذارد و واقعیت را بر زبان آورد. خیلیها در چنبره خود فرو میروند.
گزارشگران:
چه سالهائی؟ در کجا؟ و در چه رابطه ای بازداشت شدید؟
من در ۲۹ دیماه ۶۰ در تهران و در ارتباط با مجاهدین توسط اکبر خوشکوش با حکم دادستانی انقلاب دستگیر شدم. البته جز سلاح چیزی به من نشان ندادند، بعد از انتقال به اوین متوجه شدم فردی که مدت زیادی هم از دستگیریاش میگذشت و فشاری هم روی او نبود مرا لو داده است. البته او برخلاف انتظارش اعدام شد. قبل از آن در ۶ مهرماه ۶۰ نیز در خیابان توسط یکی از بستگانم شناسایی و توسط کمیته هفتحوض نارمک دستگیر شده بودم که پس از بازجویی وشکنجه در پل رومی با شانس و اقبال پس از مدتی بدون آن که فعالیتهایم لو رود آزاد شدم.
گزارشگران:
چه مدت و در چه زندانهائی بسر بردید؟
به مدت ده سال در زندانهای اوین، گوهردشت و قزلحصار زندانی بودم.
گزارشگران:
سالهای بسیاری را در زندان بودید. اگر بخواهید بلحاظ شرایط سیاسی آن دوران را تقسیم بندی کنید چه میگوئید؟
منظور شرایط حاکم بر زندانها در ارتباط با شرایط عمومی سیاسی در ایران است. دوران جنگ – پس از آن و .....
سالهای ۶۰ و ۶۱ سالهای دستگیری و اعدام و شکنجه بود. کسی زندان را به عنوان محلی برای تحمل حبس و کیفر نمیدید. نه زندانی و نه زندانبان. افراد بین مرگ و زندگی در گذار بودند. بسیاری بلافاصله پس از دستگیری اعدام میشدند. گاه در فاصله کمتر از یک روز به ویژه در مهر ۶۰ و یا چند روز در مرداد و شهریور ۶۰.
بخشی از زندانیان به ویژه زندانیان مجاهد در تابستان ۶۰ بیشتر به فکر پیروزی سریع و سقوط قریبالوقوع رژیم بودند. بخش های مختلف دستگاه امنیتی و اطلاعاتی هم برنامهای برای زندانیان نداشتند. تنها به فکر در آوردن اطلاعات و چارت تشکیلاتی گروههای سیاسی و انهدام آنها در جامعه بودند و به مسئله زندانی سیاسی چندان نمیپرداختند. در ضمن تجربهی لازم را هم هنوز کسب نکرده بودند.
از اواخر ۶۱ و اوایل ۶۲ پس از پیروزهای عمدهای که نیروهای نظامی در جبهههای جنگ کسب کرده بودند و بعد از فارغ شدن رژیم از سرکوب تمام و کمال گروههای سیاسی در جامعه که دامنهی آن به حزب توده هم رسید و تهاجم گسترده نیروهای نظامی به کردستان و عقبنشینی نیروهای سیاسی از کردستان ایران، فشار شدید روی زندانیان سیاسی در قزلحصار و اوین و گوهردشت به همکاری فکری و عملی زندانیان تواب شروع شد.
هدف اصلی هم شکستن زندانیان سیاسی و پیشبردن خط توابسازی بود. فشار در انفرادیهای گوهردشت تشدید شد. «قبر و قیامت» و «واحد مسکونی» در قزلحصار راهاندازی شد، دربهای سلولهای قزلحصار بسته شد و انواع و اقسام فشارهایی که در ذهن نمیگنجد اعمال شد تا به لحاظ جسمی و روانی زندانیان را در هم بشکنند.
این سیاست تا نیمه سال ۶۳ ادامه یافت. از پرده بیرون افتادن بخشی از جنایتهای رژیم در زندانها و مخالفت و تلاشهای آیتالله منتظری و همچنین درگیری جناحهای مختلف رژیم برای به دست گرفتن قدرت و از میدان به در کردن رقیب و فشار افکار عمومی بینالمللی، مجامع بینالمللی، سازمانها و نهادهای حقوقبشری و دولتهای اروپایی، رژیم را در موضع تدافعی و انزوای کامل قرار داد. مجموعه شرایطی که ذکر شد به همراه توقف در جنگ و درجا زدن در جبههها، تلاش رژیم برای نزدیکی به غرب وکارسازی «گنشر» وزیر امورخارجه آلمانغربی در این رابطه، باعث کنار گذاشتن لاجوردی و همفکرانش که اداره زندانها را به عهده داشتند شد. این را بایستی در نظر داشت که در جنگ قدرت درونی رژیم نیز افراد وابسته به این جناح مانند، عسگراولادی، مرتضی نبوی، ناطق نوری، احمد توکلی، علیاکبر پرورش، پیش و بعد از این تحولات از دولت موسوی کنار گذاشته شده بودند.
در این میان مقاومت زندانیان سیاسی در مقابل رژیم نیز یکی از پارامترهایی بود که نباید از نظر دور داشت.
دورهی جدید را که از نیمههای ۶۳ آغاز شد و تا اواخر ۶۵ ادامه داشت من به عمد «دوم خرداد» در زندان مینامم. دورهای است که اصلاحاتی در زندانها صورت میگیرد. درست شبیه به همانی که ۱۳ سال بعد در جامعه رخ داد. یکی از سردمداران آن هم حسین شریعتمداری بود که بعدها هارترین جناح رژیم را نمایندگی میکرد. اما از اواخر ۶۵ و به ویژه پس از تشکیل ارتش آزادیبخش توسط مجاهدین در خرداد ۶۶ شرایط در زندانها نیز متحول شد و زندانبانها خود را برای یک تصفیه در زندانها آماده میکردند.
سال ۶۶ رویارویی مستقیم زندانیان سیاسی و زندانبانها در اوین و گوهردشت بود. قزلحصار در سال ۶۵ برچیده شده بود و دیگر زندانی سیاسی نداشت.
سال ۶۷ و به ویژه پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شرایط برای انجام این تصفیه فراهم شد و عملیات فروغ جاویدان مجاهدین هم جنبه انتقامی به کشتار داد و بر دامنهی آن افزود.
پس از کشتار ۶۷ زندان یک دوره افول را طی کرد. زندانیان سیاسی از مواضع تهاجمی پرهیز میکردند و بیشتر در لاک دفاعی فرو رفته بودند.
گزارشگران: علت اینکه شما پس از کشتار سال 67 مدتها در زندان بسر بردید, چه بود؟
کلاً زندانیان سیاسی مرد هوادار مجاهدین که پروسهی کشتار ۶۷ را طی کرده بودند و دیگر زندانیان مذهبی وابسته به فرقان و آرمان مستضعفین و شریعتی که البته تعدادشان چندان زیاد نبود پس از کشتار ۶۷ آزاد نشدند. کسانی که در سالهای قبل مشمول عفو و تقلیل حکم قرار گرفته بودند نیز حکمسابقشان برگشت. حتی کسانی را که بیمار روانی بودند نیز آزاد نکردند. عفو خمینی شامل زندانیان مارکسیست و یا زندانیان هوادار مجاهدین که در کارگاه و جهاد کار میکردند شد. از قبل هم به ما گفته بودند که عفو خمینی شامل حال ما نمیشود.
گزارشگران:
مقوله تواب را چگونه ارزیابی می کنید؟
قبل از هر چیز توضیح دهم که تعدادی از فعالان سیاسی و زندانیان سیاسی سابق به اشتباه مطرح میکنند که نباید از کلمه تواب استفاده کرد و بایستی گفت «بریده» یا «خائن» و ... چرا که «تواب» کلمهای ایدئولوژیک است. اتفاقاً به خاطر ماهیت رژیم بایستی فقط و فقط از این کلمه استفاده کرد. در دیگر زندانهای دنیا و حتی در رژیم سابق ما «بریده» یا «خائن» داشتیم که برای توضیح «خائن» های دوران رژیم خمینی کلمهای است نارسا و تنها «تواب» میتواند مقصود ما را برساند. مقوله «خیانت» و «بریدگی» در همه زندانها فردی و با احساس خفت و تحقیر و غال همراه بوده و در پوشش خط خود را پیش میبرده. اما در نظام جمهوری اسلامی مانند یک تشکیلات عمل میکرد. مدعی بود، خود را «مبارز» و «اصیل» جا میزد و «وارسته» و «رها» شده مینامید. به «خیانت» لباس عافیت میپوشاندند و اصل و نسب تاریخی برای خود جور میکردند.
برای همین بایستی آن را آنگونه که بود دید. تأکید میکنم تواب با نادم و پشیمان هم متفاوت است. آنها خواهان همکاری همه جانبه زندانی بودند.
تأکید میکنم منظورم از همکاری، شکستن زیر بار شکنجه و یا دادن اطلاعات و... نیست. دادن اطلاعات در زیر شکنجه و فشار، نوعی از ضعف و ناتوانی فردی است که با ظرفیتهای جسمی و روانی افراد و میزان فشار و شکنجه رابطه مستقیم دارد. اما اقدام آنکس را که برای آزادی زودتر، گرفتن تخفیف در مجازات، رهایی از مجازات اعدام، استفاده از امکانات بیشتر و... به اختیار به همکاری با رژیم میپردازد، نمیتوان ضعف و ناتوانی شمرد. برای پدیدهی ضعف و ناتوانی باید حد و مرزی قائل شد.
از آنجایی که زندانیان جزو مخالفان فعال نظام محسوب میشدند اظهار ندامت و پشیمانیشان به تنهایی نمیتوانست مورد پذیرش مسئولان قضایی و امنیتی قرار گیرد. چیزی که از آنها خواسته میشد، توبه و بازگشت به دامان نظام جمهوری اسلامی و همکاری خالصانه با زندانبانان و بازجویان بود.
مسئولان زندان هنگامی ندامت فرد را میپذیرفتند که مراحل مختلفی از همکاری را طی کرده باشد و به طور کامل به دامان آنها بازگشته باشد. توبه در لغت به معناى رجوع است. وقتى «برده» به صاحب خود بر مىگردد، مىگویند «توبه» كرده است. در واقع فرد میبایستی به «بنده» و «برده» تبدیل میشد و به سوی صاحبش که لاجوردی، حاجداوود و... به نمایندگی از نظام جمهوری اسلامی بودند «رجوع» میکرد.
پیامبر اسلام نشانههای توابین را چنین بر میشمارد:
هرگاه بنده توبه کند و دشمنان خویش را راضی نسازد، پس توبه کار نخواهد بود. کسی که توبه کند و در عبادت خود افزایش ندهد، تائب نیست. کسی که توبه کند ولی لباس خود را تغییر ندهد، پس توبه کار نیست. کسی که توبه کند و رفقای خود را تغییر ندهد، تائب نیست. کسی که توبه کند و مجلس خویش را تغییر ندهد، تائب نیست. کسی که توبه کند و بستر خواب و بالش خود را تغییر ندهد، پس تائب نیست. کسی که توبه کند ولی اخلاقش را و نیّتش را تغییر ندهد، تائب نیست. کسی که توبه کند و قلبش باز نشود و دستش گشاده نشود، تائب نیست. کسی که توبه کند و آرزوهای او کم نشود، و زبانش را حفظ نکند، تائب نیست. کسی که توبه کند و اضافه غذای بدنش را تقدیم نکند، تائب نیست، هرگاه این خصال پا گرفت در فردی پس آن تائب است. [1]
نمایندگان نظام جمهوری اسلامی در زندان، برای نیل به چنین هدفی به حکمت ۴۱۷ نهجالبلاغه هم اشاره میکردند. علیبنابوطالب در حکمت مزبور، استغفار را درجهی بلندمرتبگان میداند و برای رسیدن به مقام توبه، شش مرحله را تشریح میکند که عبارتند از:
- پشیمانی از آنچه گذشت و اعمالی که فرد انجام داده
- تصمیم مبنی بر عدم بازگشت به گذشته
- به جا آوردن تمام حقوق ضایع شده از مردم
- تصمیم بر جبران و قضای تکلیف فوت شده، هر واجبى را كه بر عهده تو بوده و انجامش ندادهاى، به جاى آورى (همکاری اطلاعاتی، در اختیار گذاردن اطلاعات در مورد خود و دیگران که کتمان شده بود و...)
- آب کردن گوشتی که از حرام بر اندام روئیده (با اندوه فراوان) چنانکه پوست به استخوان بچسبد و گوشت تازه بروید
- چشاندن رنج طاعت به تن؛ چنانکه شیرینی گناه پیشتر به آن چشانده شده بود. (زندانیان مارکسیست میبایستی صبح تا شب نماز خوانده و به دعا و ثنا میپرداختند و زندانیان مجاهد نیز چون نماز و روزهشان در مسیر کفر و نفاق بوده و اساساُ مسلمان محسوب نمیشدند، میبایستی قضای آن را به جا میآوردند.)
با داشتن چنین دیدگاهی نسبت به توبه، ادعای توبهی زندانی به سادگی پذیرفته نمیشد و او مجبور بود برای اثبات خلوص نیت خود، مراحل مختلفی از همکاری را پشت سر میگذاشت.
این مراحل را من در کتاب «دوزخ روی زمین» تشریح کردهام که در حوصله این بحث نمیگنجد. بایستی در نظر داشت که توابین در زندانها یک طیف گسترده بودند مانند زندانیان «مقاوم» که آنهم یک طیف گسترده بود. در زندان به ویژه در بندهای مردان تعریف مشخصی از تواب و زندانی مقاوم بود.
زندانی مقاوم، از کسانی شروع میشد که سهگمینترین شکنجهها را به جان میخریدند در جوخهی اعدام شعار میدادند، در بندها مقاومت و ایستادگی را تبلیغ میکردند، با توابین و پاسداران مرزبندی مشخص و محکم داشتند، انواع و اقسام تنبیهات و مجازاتها را متحمل میشدند و به زندانیانی ختم میشد که تنها گزارش نمیدادند، کار به کسی نداشتند، با زندانی و تواب درگیر نمیشدند، سرشان در لاک خودش بود، و تلاش میکردند دوران زندانشان را طی کرده و آزاد شوند، حتی بعضی وقتها گوشه چشمی هم به زندانبانان نشان میدادند. همه اینها را ما در طیف زندانیان مقاوم میدیدیم. توابین هم به همین شکل بودند.
از تواب تیرخلاص زن و شکنجهگر و کسی که گشتهای دادستانی را در سطح شهر هدایت میکرد و در گلوگاهها و ایستهای بازرسی به شکار فعالین سیاسی میپرداخت شروع میشد تا به مسئولان بندها و اتاقها و سلولها میرسید و توابهای گزارشگری که کوچکترین احوالات و اعمال شخصی افراد را توضیح میدادند شامل میشد. کسانی هم بودند که پیش از آزادی از زندان به جرگهی توابها میپیوستند و با گزارش نویسی علیه این و آن تلاش میکردند جواز آزادی خود را به دست آورنند. دستهای هم بودند که در زیر فشارهای زندان میشکستند و به همکاری با توابین میپرداختند. یعنی بعد از مقاومت اولیه تن به زشتی میدادند. در هر صورت این مقوله را هم نمیتوان و نباید یک دست دید. بخشی از آنها واقعاً قربانی بودند و زندگی دردناکی داشتند.
خیلی از آنها بعد از آزادی از زندان به شدت سرخورده شدند. حتی بعضی از آنها در دوران تحولات زندان به جریان مقاومت بازگشتند و زندگی شرافتمندانهای را آغاز کردند. تعدادی بعدها جان خود را نیز از دست دادند. تعدادی هم بودند و هستند مانند هوشنگ اسدی و امثالهم که همچنان چنگ به چهرهی زندان و زندانی میکشند و یا مانند مارینا نمت که با دروغپردازی و انتشار جعل و فریب به دنبال کسب درآمد و اسم در کردن هستند.
البته در سالهای گذشته متأسفانه تعدادی از سانی که خاطراتشان را انتشار دادند سعی کردند با طرح ادعاهای واهی مثلاً زندانیان مجاهد را که اتفاقاً اصلی ترین بار زندان را به دوش میکشیدند به عنوان تواب جلوه دهند که البته رویکردی خطرناک و غیرمسئولانه بود و بسیاری هم باری به هر جهت هرچه به ذهنشان میآمد را مطرح کردند. من مواردی از آن را در خاطراتم مطرح کردم. مثلاً یادم میاد حمید آزادی در کتابش راجع به داریوش سلحشور یکی از چهرههای درخشان مقاومت در زندان نوشته بود:
«مسعود داداشزاده (تصویر شماره ۶) به همراه مهران سلطانی باند کوچکی به عنوان تواب به وجود آورده بودند که گزارشهای انحرافی به زندانها میدادند و گزارشات توابین را از بین میبردند. مسعود داداشزاده که در اتاق بازجویی توانسته بود اعتماد بازجوی خودش را به دست آورد در از بین بردن مدارکی که متعلق به زندانیان دیگر بود کارهایی انجام داده بود. بچهها میگفتند در خط دادن به بعضی از زندانیان تازه دستگیر شده و نحوهی برخورد با بازجوها نیز نقش داشته است. این شخص در زندان برای سازمان مجاهدین کمک مالی جمع کرده بود و حتا مقداری پول از کشوی میز بازجوی خود سرقت کرده بود که بازجو به او مشکوک میشود. در زندان گفته میشد که وی توسط مهران سلطانی لو رفته است. و مسعود داداشزاده بعد از تحمل شکنجه و بازجوییهای جدید به کارهای خود در .»
من در پاسخ به او در جلد اول کتاب خاطراتم نوشتم:
«حمید آزادی با روایت فوق، ظلمی بزرگ و فراموش نشدنی در حق داریوش سلحشور مرتکب شده است. او با نقل یک روایت که عناصری از حقیقت در آن دیده میشود، دو موضوع جداگانه را در هم ادغام کرده و به داوری میپردازد. و برای مستند نشان دادن این ادعا، عکسی را نیز در کتابش چاپ کرده و مدعی شده است که متعلق به مصاحبهی تلویزیونی داریوش سلحشور و مسعود داداشزاده است.
داریوش سلحشور هیچ گاه با مسعود داداشزاده همراه نشد. عکسی که حمید آزادی در کتابش به چاپ رسانده و مدعی شده است که مربوط به مصاحبه تلویزیونی این دو نفر است، در واقع مربوط به دادگاه داریوش سلحشور و تعدادی دیگر از زندانیان مجاهد است و ربطی به مسعود داداشزاده ندارد!
داریوش سلحشور، زندانی نوجوان، دلاور و از خودگذشتهای بود که یکی از صحنههای به یادماندنی تاریخ اوین را با بذل جان خود رقم زد. هنگامی که خیلیها به دنبال به در بردن جان خود بودند، او قهرمانانه به پاخاست و آنچه را که در اوین میگذشت و شاهدش بود و یا برسرش رفته بود، در انظار جهانیان فریاد کرد، "او گواهی درد را به چشم جهانیان" پدیدار کرد.
لاجوردی در پاییز سال ۶۰ اجازه داده بود که خبرنگاران خارجی و از جمله خبرنگار بی بی سی در دادگاه داریوش سلحشور و تعدادی دیگر از زندانیان مجاهد شرکت کنند. تمهیدات لازم از قبل برای نمایش خیمه شببازی دادگاه در "نظام عدل جمهوری اسلامی" فراهم شده بود. داریوش سلحشور قراربود که یکی از بازیگران این نمایش سخیف باشد. در دادگاه، در میان بهت همگان و در حضور خبرنگاران، داریوش در حالی که از مجاهدین و آرمانهایش دفاع میکرد، پیراهنش را بالا زده و آثار شکنجه را بر پشت خود به نمایش میگذارد و در رابطه با آنچه که در اوین جریان داشت، به افشاگری میپردازد. او در مقابل دوربینهای خبرنگاران خارجی، گوشهی کوچکی از واقعیت اوین را عریان میکند. داریوش سلحشور را بعدها کسی دوباره ندید تا چه برسد به اینکه در حضور زندانیان لب به اعتراف و توبه گشاید! نمیدانم چگونه میتوان عدم تعهد افراد در نقل صحیح وقایع را توجیه کرد؟ از بچههای اتاقمان شنیدم که میگفتند لاجوردی در حضور آنها گفته بود: خیال کردید وی را تیرباران میکنیم که قهرمان شود؟ او را زیر کابل خواهیم کشت.»
چندی پیش صدای داریوش سلحشور را در دادگاه مزبور روی اینترنت شنیدم که رو به لاجوردی و گیلانی میگفت:
«تو دادگاه میخوام از خودم... به خاطر جونم نیست.
من از روزی که قدم در این راه گذاشتم پی این تهمت رو به خودم زده بودم، هماانطور که من اعتقاد دارم پیرو حسینام. اما حسین رو تو کربلا خارجی خوندن، علی رو کافر خوندن، موقعی که تو محراب شهید شد. چه باک که من میخوام راه اونها را برم. منو اعدام میکنن، محارب مفسد اعلام میکنن، چه باک! میرم پیش اونها، شهادت راه ماست. »
فکر میکنم این سند بیگفتگو، به خوبی بطلان ادعاهای پیرامون داریوش سلحشور و صحت روایت من را روشن میکند. البته این تنها مورد نبود من به موارد متعددی از این دست اشاره کردهام . ما مشکلات از این دست کم نداشتهایم.
گزارشگران: آیا تفاوتی میان تهران و شهرستانهای دیگر در این زمینه می بینید؟
من در زندان شهرستانها نبودهام و اطلاع چندانی از شرایط آنجا ندارم. اما بطور کلی نمیتواند خیلی متفاوت بوده باشد. هرچند در خاطرات فریبا ثابت که آن را جالب و خواندنی یافتم خواندهام که وی در پس از انتقال به زندان شیراز به بندی انتقال یافته بود که در اثر فشارهای وحشتناک و طاقتفرسای زندان، حتی زندانیان سیاسی مقاوم آن نیز به طور شکلی گزارشهایی را به زندانبانها میدادهاند.
گزارشگران:
شما از بازماندگان کشتار سراسری زندانیان سیاسی توسط جمهوری اسلامی هستید.ارقام مختلفی در این رابطه منتشر شده است. کدام رقم ها را نزدیک به واقعیت میدانید؟
به آمار دقیق و واقعی دسترسی نداریم. اما به نظر من این آمار بیش از ۴۰۰۰ نفر نیست.
آمار ۳۰ هزار نفری که مجاهدین میدهند به شدت مبالغهآمیز است و بر هیچ منطق و تحقیقی استوار نیست و به دلخواه تولید شده است. در سالهای مختلف از ۱۲ هزار شروع، به ۱۵ و ۱۸ و سپس ۲۰ تا ۳۰ هزار و عاقبت، ۳۰ هزار مجاهد رسیدهاست. طرفه آنکه در بعضی نوشتهها آن را کم ارزیابی کرده و حرف از بیش از ۵۰ هزار نفر هم میزنند.
در آمارهای ارائه شده از سوی تعدادی از فعالین سیاسی چپ، گروههای سیاسی چپ و زندانیان سیاسی سابق هم روی آمار ۵ هزار نفر تأکید میکنند که از نظر من دارای مبنای صحیحی نیست.
اسامی ۴۵۰۰ تا ۴۸۰۰ نفری هم که از سوی بخشی از نیروهای چپ انتشار یافته نیز بشدت مخدوش است و در یک نگاه ساده و گذرا همه متوجه میشوید که این کار تا کجا غیرمسئولانه انجام گرفته و متأسفانه حاضر به تصحیح آن هم نیستند.
از نظر من تعداد زندانیان سیاسی اعدام شده چپ در کشتار ۶۷ به سختی به ۴۰۰ نفر میرسد. تحقیق در این مورد بسیار ساده تر از تحقیق در ارتباط با زندانیان مجاهد است. چرا که اکثریت قریب به اتفاق زندانیان چپ در تهران اعدام شدند و نه شهرستانها و هیچ زنی هم اعدام نشد.
اسامی ارائه شده از سوی مجاهدین در ارتباط با زندانیان سیاسی اعدام شده این سازمان در حدود ۳۲۰۰ نفر است که تعدادی از آنها تنها نام زندانی را در بر میگیرد که در جای دیگری همراه با نام خانوادگی او آمده است. تعدادی از اسامی ارائه شده مربوط به گروههای سیاسی دیگر هستند که به اشتباه در لیست مجاهدین آمده. تعدادی ربطی به کشتار ۶۷ ندارند و قبل و بعد از کشتار اعدام شده اند. تعداد زیادی اسامیشان به اشکال مختلف در لیست آمده است. اگر اینها را که تعدادشان کم هم نیست و تعدادشان به صدها تن میرسد از تعداد مزبور کم کنیم و با علم بر این که حتماً بخشی از اسامی اعدام شدگان به دلایل مختلف هنوز جمع آوری نشده باز هم به این نتیجه میرسیم که تعداد اعدام شدگان این سازمان هم نمیتواند خیلی بیش از ۳۲۰۰ نفر باشد. به نظر من آماری که آیتالله منتظری داده است از همه به حقیقت نزدیکتر است.
چنانچه مشاهده میکنید در طول ۲۰ سال گذشته فراخوانهای مختلفی هم از سوی گروههای سیاسی داده شده است اما به لیست اسامی به طور کیفی افزوده نشده است. در حالی که در سالهای اولیه پس از کشتار ۶۷، اسامی هزاران اعدام شده به خارج از کشور رسید. در حالیکه آن موقع ارتباط چندانی بین داخل و خارج نبود، تلفن دستی و اینترنت و ... نبود و مسافرت چندانی هم بین ایران و خارج از کشور صورت نمیگرفت.
گزارشگران:
نحوه برگزاری دادگاهها در تابستان سال 1367 چگونه بود؟
دادگاه به صورتی بود که تا حد امکان زندانی متوجه انگیزه تشکیل آن و پرسشهایی که میکردند نشود تا موضع اصلی خود را نمایان کند. فریب و دغلکاری حرف اول را میزد. در ارتباط با زندانیان مجاهد در گوهردشت در نیمههای راه وقتی که تقریباً زندهماندگان همگی حداقل یک یا دو بار نزد دادگاه رفته و از ماهیت آن مطلع شده بودند اعضای دادگاه علناً از نیت خود و سوالاتی که میکردند پرده بر داشتند. در ارتباط با زندانیان چپ، چون یک بار برخورد بود غالباً قبل از آن که متوجه موضوع شوند حکم اعدام صادر شده بود.
اگر به ترکیب زندهماندگان چپ در گوهردشت توجه کنید خواهید دید کسانی که روزهای اول دادگاه رفتند غالباً اعدام شدند و کسانی که روزهای بعد دادگاه رفتند غالباً زنده ماندند. طبق تقسیم بندی رژیم افرادی که در سالن ۶ بودند بایستی بیشترین قربانی را میدادند در حالی که کمترین اعدامیها را داشتند چرا که قبلاً از طریق مورس از ماهیت دادگاه مطلع شده بودند.
سؤالات از سوی حسینعلی نیری که ریاست دادگاه را داشت پرسیده میشد و پاسخ ها در فرمی که در اختیار او بود ذکر میشد. ظاهراً فرم مزبور مربوط به نظر هیئت در مورد فرد یاد شده بود. ابتدا در باره مشخصات زندانی، وضعیت تاهل، شغل و تحصیلات پرسیده میشد و سپس از دلیل دستگیری، اتهام و ... سؤال میشد.
از زندانیان مجاهد، نوشتن انزجارنامه، برائت از مجاهدین، محکومیت حملات آنها، انجام مصاحبه ویدئویی و همکاری اطلاعاتی خواسته میشد. بسیاری از زندانیان مجاهد در مقابل پرسش همکاری اطلاعاتی عقبنشینی نکردند و اعدام شدند. در حالی که تعدادی نیز در همان روزهای اول پس از عدم پذیرش نوشتن انزجارنامه یا نپذیرفتن مصاحبه و ... اعدام شدند. در اوین سبعیت به کار گرفته شده بیشتر بود و نسبت به گوهردشت افراد کمتری که در پروسه اعدام قرار گرفته بودند زنده ماندند.
از زندانیان چپ، خواسته میشد که فرمی را امضا کنند که در آن هم اعلام مسلمانی میکردند و هم میپذیرفتند که نماز بخوانند.
هیئت برای اجرای حکم خمینی در مورد زندانیان مجاهد تلاش میکرد در بیاورد که فرد «محارب» است یا خیر و در مورد زندانیان چپ میخواستند به این نظر برسند که آنها «مرتد» هستند یا خیر.
گزارشگران:
نحوه اعدام ها چطور؟
اعدام در تهران و اکثر شهرستانها تنها به صورت دار زدن بود. موارد گوناگونی که در مورد نحوه کشتار زندانیان در تهران در روایت گروههای سیاسی و یا خاطرات بعضی زندانیان انتشار یافته واقعی نیست.
سالهای زیادی است که اعدام به شیوهی تیرباران در جمهوری اسلامی منسوخ شده و از دارزدن به جای آن استفاده میشود. شیوهی دارزدن در ارتباط با متهمان عادی (موادمخدر، قتل، تجاوز و...) نیز به کار برده میشود که روزانه میتوان در رسانههای خبری رژیم، اخبار آن را دنبال کرد. سالهاست که حتا یک مورد تیرباران گزارش نشده است. شیوه دارزدن «تمیزتر» بوده و حملونقل جنازه راحتتر است. این شیوه، ظاهراً مخوفتر نیز مینماید و به همین دلیل کاربدستان جمهوری اسلامی، این شیوه را به دیگر شیوهها ترجیح دادهاند. اما دلایل انجام امر را بر پایهی استدلالهای شرعی قرار میدهند. در این رابطه به جز روایتهای شرعی و سوابق تاریخی، به ویژه به سورهی «المائده» در قرآن استناد میجویند. در آیهی ۳۳ این سوره در بارهی نحوهی کشتار «محاربین با خدا» و »مفسدین فیالارض» چنین آمده است:
همانا کیفر آنان که با خدا و رسول او به جنگ برخیزند و روی زمین به فساد می کوشند جز این نباشد که آنها را کشته یا به دار کشند و یا دست و پایشان را به خلاف ببرند(یعنی دست چپ را با پای راست یا بالعکس) یا نفی بلد و تبعید از سرزمین صالحان دور کنند. این ذلت و خواری عذاب دنیوی آنهاست و اما در آخرت باز به عذابی بزرگ گرفتار خواهند شد.
در نخستین سالهای تشکیل جمهوری اسلامی، با استناد به لفظ «کشتن» که در آیهی مزبور آمده است، از شیوهی تیرباران استفاده میکردند. در آن هنگام اصل را بر جان ستاندن از قربانی میدانستند. اما وقتی در عمل مزیت دارزدن را تجربه کردند، با این توجیه شرعی که «دارزدن» مشخصاً در قرآن توصیه شده، آن را ترجیح داده و به عنوان شیوهی اصلی و شرعی جانستانی، به کار گرفتند. علاوه بر موارد ذکر شده، در جریان کشتار ۶۷ از آنجایی که غافلگیری حرف اول را میزد و اعضای هیئت به هیچوجه نمیخواستند حساسیت زندانیان را برانگیزند و سعی میکردند جنایت در خفا صورت گیرد دار زدن را ترجیح دادند.
خود مسئولان کشتار هم بعداً روی همین دار زدن تأکید میکردند. ما در گوهردشت خود شاهد ماجرا هم بودیم و مسئولان و پاسداران هم روی همین موضوع تأکید میکردند.
گزارشگران:
آیا از شهرستانهای دیگر نیز اطلاعاتی دارید؟
اطلاعاتم جسته و گریخته است. در ارتباط با مشهد چون تعدادی از دوستانم آن موقع در مشهد بودند اطلاعات بیشتری دارم که نشاندهنده پروسهی مشابه تهران است. تا آنجایی که در کتابها و گزارشهای انتشار یافته در ارتباط با اعدام در شهرستانها خواندهام. این پروسه شبیه به نحوه برگزاری دادگاهها در تهران بوده است.
گزارشگران:
آمرین قتل عام ها چه کسانی بودند؟
از خمینی و احمد خمینی که بگذریم. اعضای شورای عالی قضایی در دوران کشتار که ریاست آن با موسوی اردبیلی بود و چگونگی اجرای حکم را از خمینی جویا شده بود به شرح زیر بودند:
سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی
سیدمحمد موسوی خوئیینیها
سید محمد بجنوردی
مرتضی مقتدایی
سید محمد حسن مرعشی شوشتری (سال گذشته فوت کرد)
هیئت اصلی اعدام در تهران به حکم خمینی تشکیل شده بود و نفرهای اصلی و تصمیمگیرندهی آن در زندانهای اوین و گوهردشت مشترک بودند.
اعضای هیئت اعدام در گوهردشت، تشکیل یافته از این افراد بود: ۱- حسینعلی نیری ۲- مرتضی اشراقی ۳- مصطفی پورمحمدی یا نمایندهی وزارت اطلاعات ۴- ابراهیم رئیسی ۵- اسماعیل شوشتری ۶- محمد مقیسه (ناصریان) ۷- تقی عادلی (داوود لشکری) ۸ - حمید نوری (عباسی)
دو نفر آخر بیشتر حکم شاکی و شاهد را داشتند و کارشان تلاش برای گرفتن حکم اعدام زندانی از اعضای این هیئت بود. کسانی که حق رأی داشتند و مستقیماً دربارهی اعدام و یا برخورد بیشتر با زندانی نظر میدادند، بنا به حکم خمینی عبارت بودند از: نیری، اشراقی و نمایندهی وزارت اطلاعات.
در دادگاه متهمان کرج، نادری و فاتح به عنوان دادستان و مسئول اطلاعات کرج، به اعضای هیئت افزوده میشدند و به کمک نیری قاضی شرع میشتافتند و در بقیهی مواقع آتش بیار معرکه بودند. حمید نوری (عباسی) در سمت دادیار زندان به کمک ناصریان میشتافت.
در اوین سیدحسین مرتضوی، مجتبی حلوایی عسگر، حسینزاده، حداد (زارع دهنوی) و سیدمجید ضیایی جای ناصریان و لشکری را میگرفتند. ناصریان به خاطر شناختی که از زندانیان داشت در بعضی از دادگاه های اوین نیز شرکت میکرد.
در زندان گوهردشت، ناصریان در نقش سرپرست و دادیار زندان وارد عمل میشد و لشکری به عنوان مسئول انتظامات و امنیتی زندان در دادگاهها حاضر بود و بر جریان نقل و انتقال زندانیان به دادگاه نظارت داشت.
در اوین مرتضوی و حسینزاده از موضع رئیس و مدیر زندان وارد عمل میشدند و مجتبی حلوایی به عنوان مسئول امنیتی و انتظامی زندان، به شکار افراد در بندها میپرداخت و آنها را برای آوردن به دادگاه، دستهبندی میکرد. حداد و سیدمجید ضیایی نیز از موضع دادیار زندان و کسانی که به پروندههای افراد دسترسی داشتند، در دادگاهها شرکت میکردند.
موسی واعظی با نام مستعار «زمانی» که گفته میشد سابقاً از دانشجویان پلیتکنیک تهران بوده است، به عنوان مسئول اطلاعات اوین، در جریان کار دادگاهها بسیار فعال بوده و هماهنگی امور، زیر نظر او انجام میگرفت.
مجید ملاجعفر (مجید قدوسی) اجرای احکام اعدام را پیگیری میکرد و نقش فعال و هدایتکنندهای در اعدام زندانیان داشت.
گزارشگران:
اهداف جمهوری اسلامی برای قتل عام زندانیان سیاسی چه بود؟
جنبش خانوادهها مدتی بود که در جامعه شکل گرفته بود و اعتراضهای آنها تشکل یافته بود. با تجربهای که رژیم از دوران شاه داشت اقدامات آنها میتوانست پس از جنگ مشکل ساز شود. زندانیان سیاسی هر روز در اعتصاب و درگیری با زندانیان بودند. امواج این درگیریها میتوانست به جامعه بیرون آمده از جنگ تسری یابد و مشکلات امنیتی شدیدی برای رژیم تولید کند. این را زمانی مسئول اطلاعات اوین پس از کشتار به صراحت به زبان آورد. رژیم با قتلعام به قول خودش صورت مسئله را پاک کرد.
در واقع قتلعامها با انگیزهی مشخص سیاسی و امنیتی و در جهت حفظ و بقای رژیم و دور کردن خطرهای احتمالی از آن صورت گرفت. حرکتهای بعدی رژیم این موضوع را تأیید کرد.
مهمترین نکتهای که کلیهی اعضای هیئت قتلعامها روی آن انگشت میگذاشتند و به شکلهای مختلف در آن روزها مطرح میکردند، تأکید خاص روی این نکته بود که نمیخواهیم دیگر زندانی سیاسی داشته باشیم و تصمیم مسئولان نظام این است که از این به بعد چیزی به عنوان زندانی سیاسی نداشته باشیم. ما دستور داریم و حکم امام است که سرموضعیها را اعدام کرده و بقیه را نیز آزاد کنیم و در زندانها را نیز ببندیم. هرچند بعداً دلشان نیامد ما را آزاد کنند و لاجوردی در سال ۶۹ به صراحت گفت که «کاسب زرنگ همیشه آخر شب یک چیزی ته دخلش نگاه میدارد».
زندانیان سیاسی، بخش مهم پتانسیل برآمده از انقلاب ۵۷ بود که از مهلکههای گوناگون جسته بودند و خلصترین نیروهای انقلاب را تشکیل میدادند و با تجربهای که از دوران هفت ساله زندان و فراز و نشیبهای آن کسب کرده بودند در دنیای پس از جنگ میتوانستند یاری رسان جنبش باشند و رژیم میدانست طولانی مدت نمیتواند آنها را نگاه دارد و از سوی دیگر نمیخواست این گنجینه را در اختیار اپوزیسیون خود قرار دهد.
با قتلعام زندانیان سیاسی توانستد جو سرکوب و ناامیدی و یأس را در جامعه اشاعه دهند و دلهره و هراس در دل مردم ایجاد کنند تا از دنبال کردن حقوقشان خودداری کنند. آنها سرنوشت کسانی را که سالها در زندانها به سر برده بودند پیش چشمشان میدیدند .
در واقع رژیم با قتلعام زندانیان سیاسی فضای جامعه را که میرفت دوران پس از جنگ را تجربه کند بست.
گزارشگران:
نقش پایان جنگ و عملیات مجاهدین در غرب کشور در وقوع اعدام های سراسری چه بود؟
در شرایط بعد از جنگ و پذیرش قطعنامه، امکان داشتن حجم عظیمی از زندانیان سیاسی، اگر نگوییم غیرممکن، بسیار سخت و دشوار بود. در شرایط جدید، رژیم دیگر نمیتوانست مانند دوران جنگ با مردم و مشکلات بیشمار آنان برخورد کند. رژیم برای ورود به مرحله و وضعیت جدید، نیاز به یک سرکوب و بحران بزرگ داشت تا بتواند اذهان را از مسئلهی پذیرش قطعنامه و نوشیدن «جام زهر» و تبعات آن دور کند. کما این که خمینی به همین بسنده نکرد و بعدها مجبور به صدور فتوای قتل سلمان رشدی و کنار گذاشتن آیتالله منتظری هم شد.
رژیم که از پیش مقدمات قتلعام زندانیان سیاسی را فراهم کرده بود، در مقطع پذیرش قطعنامه و عملیات «فروغ جاویدان» سازمان مجاهدین بهترین و آخرین فرصت برای اجرای آن را به دست میآورد. رژیم، همانند مجاهدین، انتخاب دیگری پیش روی خود نمیبیند. با پذیرش قطعنامهی"۵۹۸۵۹۸ از سوی رژیم و اجرای قرارداد آتشبس بین دولتهای ایران و عراق، مجاهدین فرصتی برای انجام عملیات نظامی در آینده نمیتوانستند داشته باشند. عملیات باید با هدف سرنگونی رژیم انجام میگرفت و این آخرین فرصت و امکان صرف نظر از نتیجه برای آنها بود. مجاهدین میدانستند که بعد از این هیچگاه شرایط فرصت انجام چنین کاری فراهم نخواهد شد. کما این که تحولات بعدی نیز صحت موضوع را به اثبات رساند. رژیم نیز برای اجرایی کردن پروژهی قتلعام زندانیان سیاسی، فرصت دیگری نداشت. با پذیرش قطعنامهی ۵۹۸، شرایط جدیدی بر کشور حاکم میشد که امکان انجام چنین قتلعامی را در آینده سلب میکرد. رژیم میدانست با از دست دادن این فرصت نادر، برنامهای را که حداقل یک سال روی آن کار کرده و تمهیدات آن را از پیش فراهم کرده بود و در بعضی موارد، حتا زمینههای لازم برای بالا بردن موضع زندانیان را ایجاد کرده بود، باید یکسره به کناری مینهاد و شاهد نتایج به شدت مخرب آن در آینده میبود.
بدون شک عملیات «فروغ جاویدان» ارتش آزادیبخش با هدف سرنگونی رژیم، ابعاد این قتلعامها را وسعت بخشید و به آن شکل انتقامجویانه و کینهکشی نیز داد. البته من در خاطراتم با شرح و بسط بیشتری به توصیف شرایط پیش از کشتار و دلایل این امر پرداختهام.
گزارشگران: آیا هواداران مجاهدین در زندانها با این عملیات و نقش آن در تشدید سرکوب در زندانها با نظر مثبت نگاه میکردند؟
من نظر منفی در این رابطه ندیدم. به ویژه که به هنگام عملیاتهای «آفتاب»، «چلچراغ» و «فروغ جاویدان» هواداران مجاهدین از خوشحالی زایدالوصفی برخوردار بودند. البته برخلاف سال ۶۰ تا آنجایی که من شاهدش بودم کسی به فکر سرنگونی و سقوط قریبالوقوع رژیم نبود اما همه از این که میدیدند جریان مقاومت فعال است خوشحال و سرزنده بودند. به نظر من اصولاً درست نیست که مبارزین به خاطر واکنشهای رژیمها دست از مبارزه و یا شیوهای که درست میپندارند بردارند. اگر یادتان باشد در جنگ جهانی دوم نیز گاه فاشیستها به تلافی یک عملیات کوچک نیروهای مقاومت در اروپا، همه اهالی یک روستا را اعدام میکردند. اما این باعث نمیشد که مبارزین دست از مبارزه بردارند و یا از زدن ضربه به ماشین جنگی هیتلر خودداری کنند.
گزارشگران:
بازماندگان چه تعداد بودند؟
تعداد زندانیان مجاهد اوین و گوهردشت( مردان) کمی بیش از۳۰۰ نفر بود. البته تعدادی نیز در بند کارگاه اوین بودند که در اسفند ۶۷ همراه زندانیان چپ مرد آزاد شدند. از تعداد زندانیان مرد چپ دقیقاً اطلاعی ندارم. همگی آنها به جز سه نفر اکبر شالگونی، همایون راستان، تقی دلجو در اسفند ۶۷ و فروردین ۶۸ آزاد شدند.
گزارشگران:
ترکیب اعدام شدگان چگونه بود؟
در تهران اعدامشدگان را زندانیان مرد مجاهد و چپ و زنان مجاهد تشکیل میدادند و زنان چپ مشمول فرمانهای خمینی برای قتلعام نشدند. در شهرستانها جز چند مورد استثنایی در زندان رشت و اصفهان اعدام تنها مشمول زندانیان مجاهد شد و زندانیان چپ چه مرد و چه زن اعدام نشدند و اساساً دادگاهی نیز برای آنها در شهریورماه تشکیل نشد. اعدام شدگان چپ در اصفهان و رشت هم در مردادماه همراه با زندانیان مجاهد به اتهام محاربه اعدام شدند.
گزارشگران:
دادگاه شما چگونه برگزار شد؟
روز هشتم مرداد بعنوان سری اول تا پشت در دادگاه رفتم و به طریق معجزهآسایی همراه با گروهی که رفته بودم به خاطر درگیری بین مسئولان زندان به سلولم بازگشتم.
زندانیان مجاهد برخلاف زندانیان چپ یک بار به دادگاه نمیرفتند. در پروسه قتلعام طی روزهای گوناگون۴ بار به دادگاه رفتم . روزهای متوالی در راهرو مرگ بودم و بسیاری از صحنهها را به چشم دیدهام. متأسفانه بخشی از خاطرات زندانی که در این رابطه و به ویژه در ارتباط با چگونگی برگزاری دادگاهها و برخورد افراد نزد هیئت انتشار یافته واقعی نیست.
مثلاً افرادی که من میدانم اساساً به دادگاه برده نشدند، یعنی هیچکس از بندشان به دادگاه برده نشد چنان از برخوردشان نزد هیئت میگویند که آدم حیرت زده میشود. یا هستند کسانی که نحوه برخوردشان در دادگاه را چنان جلوه میدهند که آدم میماند پس آنهایی که اعدام شدند چه موضعی داشتند؟
در دادگاه اول خود را هوادار مجاهدین معرفی کردم، اما پذیرفتم که تعهد دهم در صورت آزادی فعالیت سیاسی نکنم. این را کتباً نوشتم. از آنجایی که تصورم بر این بود که قتلعام است نمیخواستم هم چوب را بخورم هم پیاز را، از دادن انزجارنامه خودداری کردم.
در دادگاه دوم از کم و کیف قضایا باخبر شده بودم، بنابر این پذیرفتم که یک خط انزجار نامه بنویسم؛ در دادگاه سوم پذیرفتم که یک خط را به چند خط تغییر دهم. در دادگاه چهارم، آن را کمی شرح و بسط دادم و به دروغ مدعی شدم که من همیشه در زندان آدم گوشهگیر و منزوی بودم. یکی دو بار هم از مهلکه گریختم، شانس و اقبال هم در جاهایی مددکارم شد و عاقبت زنده ماندم. البته همه این موارد و لحظه به لحظه آن روزها را در روزشمار خاطراتم در بیش از ۱۰۰ صفحه انتشار دادهام که علاقمندان میتوانند روی سایتم آن را بخوانند. موارد منفی را گفتم بگذارید از مثبتها هم بگویم . به نظرم یکی از صادقانه ترین روایتها در این مورد روایت مهدی اصلانی از چگونگی دادگاهش است.
گزارشگران: لطفا آدرس سایت تان را برای خوانندگان اینجا هم اعلام کنید .
گزارشگران:
چگونه آزاد شدید؟
داستانش مفصل است که با جزئیات در خاطراتم توضیح دادهام. اما به اختصار بگویم. با نوشتن انزجارنامه و تعهد و سپردن ضمانت ملکی آزاد شدم. پروسه آزادی از زندان جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ با نوشتن انزجارنامه، تعهد، ضمانت، مصاحبه ویدئویی و... همراه بود. ما در مقطع ۶۷ تنها ۱۵۰ زندانی داشتیم که ملی کش بودند. ۷۵ مجاهد و تقریباً ۷۵ زندانی چپ که غالباً تودهای بودند. تودهای ها که خود را مدافع نظام معرفی میکردند و مدعی بودند کار غیرقانونی نکردهاند که انزجار بنویسند، زندانی مجاهد هم غالباً کسانی بودند که پیش از سال ۶۰ و فاز نظامی دستگیر شده بودند و همان استدلال را داشتند و از همان اولین سر این موضوع درگیری داشتند. زندانی مجاهد اکثریت قریب به اتفاقشان اعدام شدند و زندانیان غیرمجاهد که غالباً زنده مانده بودند پس از کشتار با انجام مصاحبه در حضور جمع آزاد شدند.
لحظه به لحظهی دستگیری و روزهای سخت زندان را به خاطر دارم اما لحظه آزادی از زندان و چگونگی پروسه آزادی و ... به کلی از ذهنم پاک شده است. شاید دلیل اصلی اش این است که نمیخواستم از زندان آزاد شوم. من به همراه تنی چند از دوستانم پروسه رفتن به مرخصی و فرار از کشور را دنبال میکردیم. همه در تور وزارت اطلاعات افتاده، دستگیر، شکنجه و اعدام شدند، تنها من جان سالم به در بردم که در خاطراتم با جزئیات آن را توضیح دادهام. من تنها شده بودم و نمیخواستم تنها و بدون آنها بروم. شاید دلیلش این بود که چیزی از آن روز را به خاطر ندارم.
گزارشگران:
تغییراتی در شرایط حاکم بر زندانها در آن دوران خونین و در حال حاضر دیده می شود. نظرتان چیست؟
شرایط حاکم بر زندان ها تغییرات زیادی کرده است. فشاری که در آن روزها بود به مراتب بیشتر از فشاری است که اینروزها مطرح میشود. شکنجههای به کار گرفته شده در آن دوران قابل قیاس با امروز نیست. رشد تکنولوژی و اطلاع رسانی در بسیاری جاها دست رژیم را بسته است. ببینید در یک سال گذشته رژیم با همه نیازی که به اعدام داشت هنوز نتوانسته هیچیک از معترضین را اعدام کند. این به خاطر فشار جنبش است و نه پیشرفت نظام و دستگاه امنیتی و قضایی آن. در آنجایی که دستش باز تر بود مثل کردستان و سیستان بلوچستان و یا متهمان بمبگذاری شیراز که با سناریویی باسمهای جرائمی را به آنها نسبت داده بودند، از اعدام فروگذار نکردند. یعنی آنها به شکلی مضاعف بهای سرکوب جنبش را نیز پرداختند.
این شرایط را مقایسه کنید با روزهایی که رژیم افراد را بدون احراز هویت اعدام میکرد و یا دانشآموز ۱۲- ۱۳ ساله را مقابل جوخهی اعدام قرار میداد.
در زندان شما هر شب با شنیدن صدای تیرخلاص تعداد دوستانتان را که به خاک میافتادند شماره میکردید و امروز آخرین اخبار زندانها بر روی سایتهای اینترنتی انتشار مییابد و اسامی دستگیر شدگان و موقعیتشان به سرعت به اطلاع عموم میرسد.
این روزها دوران انفرادی افراد از چند ماه تجاوز نمیکند در حالی که در دههی خونین ۶۰ به سادگی افراد را سالها در انفرادی قرار میدادند.
زندانی این امکان را دارد که با سربلندی از خود و عقایدش دفاع کند، در سایتهای اینترنتی گفتههایش انتشار یابد و همچنان زنده بماند. در حالی که در دههی ۶۰ چنین امکانی برای هیچکسی مهیا نبود.
گزارشگران:
ناگفته ای دارید؟
با سپاس از شما
گزارشگران
13.7.2010