بدین ترتیب، قرار است در جامعه سوسیالیستی، انسانها از زندگی خود لذت ببرند. در رفاه و آسایش و امنیت و بدون نگرانی از آینده خود و جامعهشان زندگی کنند. اما با آغاز دهه 30، شوروی یک پروسه شتابان صنعتیشدن را از سر گذراند که در این سالها، در مقایسه با سالهای 20، ساعات کار روزانه کارگران روسی بیشتر شده و شدت کار نیز فرسایشی و کمرشکن شده است در حالی که شوروی در آخر دهه 20، اولین کشوری در جهان بود که 7 ساعت کار روزانه را در نظر گرفته بود. در دهه 30، حتی تعطیلات منظم هفتگی نیز از کارگر روسی گرفته شده بود. دستمزد کارگر روسی در دهه 30، نسبت به دهه 20 نصف شده بود.
*****
گزارشگران:
یکصدمین سال انقلاب اکتبر رابه عنوان سرآمد و بزرگترین رخدادتحولات اجتماعی قرن بیستم -یعنی همان زلزله ای که جهان را تکان داد و تاثیرات بزرگی در ژئوپلتیک جهان و کلیه عرصه های زیست اجتماعی و اقتصادی و سیاسی جامعه جهانی بجای نهاد پشت سرمی گذاریم. حتی می توان گفت که سقوط جسدمومیائی شده آن هم در اواخردهه 80 با فروریختن آن دیواربرلین و شتاب گرفتن تحولات بعدی درسایرکشورهای بلوک شرق و بویژه در خوداتحادشوری سابق که درگیرصف آرائی ها و مناقشات مربوط به اصلاحات و مخالفین آن بود و سرانجام کودتای محافظه کاران که تیرخلاصی برآن بود، با تغییر توازن قوای دو قطب اصلی جهان؛ بدون پی آمدهای مهم جهانی و از جمله اعلام پایان تاریخ توسط سرمایه داری و تهاجم جدیدانباشت نئولیبرالیستی نبوده است....
در حقیقت فرجام آن یعنی فروپاشی نظمی که از سوی خود دست بکاران و یا مدافعان آن "سوسیالیسم" خوانده می شد و از سوی متنقدین آن سرمایه داری دولتی یا سوسیالیسم منحط و امثال آن خوانده می شد، هرچه که بود، بیش از آن که به بیرون و فشارها و تهدیدها و یا تهاجم سرمایه داری ربط مستقیمی داشته باشد، بیشتر یک فروپاشی از درون بود و ناشی از ناکارآمدی و انباشت معضلات حل نشده داخلی وشکاف ها و فساد و انواع بحران های داخلی که فشارهای بیرونی اعم از اقتصادی و نظامی و سیاسی سرمایه داری غرب بربستر آن ها نقش آفرینی می کرد.
با این وجود، علیرغم آن که سرمایه داری آن را پایان تاریخ اعلام داشت، اما معلوم شد که صرفا آغازی بوده است برای چندین دهه تعرض هار و نئولیبرالیستی که امروزه جهان با سرریزشدن و پی امدهای وخیم آن دست بگریبان است. درحقیقت همان معضلات عمومی پیشاروی انقلاب اکتبر یعنی شکاف های طبقاتی و تبعیض های اجتماعی بحران سترونی دموکراسی و ضرورت فرارفتن به یک دمکراسی اجتماعی، یا تهدیدهائی چون جنگ و ضرورت صلح ... حتی با ابعادی مضاعف و به مراتب تعمیق یافته تر هم چنان پیشاروی جوامع امروز قراردارد.
و این درحالی است که چپ جهانی پراکنده است و هنوز نتوانسته پیرامون مواجهه با این بحران ها و نیز دلایل پوسیدگی و فروپاشی آن تجربه سترک قرن بیستم و نیز روندها و مختصات عمومی جامعه بدیل در تناسب با شرایط نوین حاکم برجهان به اجماع قابل قبولی دست یابد. بهرحال راهی جز تداوم و تعمیق دیالوگ و گفتگو در پرتوتحولات جهانی و آموزه ها و اشکال مبارزاتی برگرفته شده از جنبش های مقاومت ضدسرمایه داری وجودندارد و درهمین رابطه بی تردید فرارسیدن یکصدمین سال انقلاب اکتبر به نوبه خود فرصت مناسبی است برای تاکیدبیشتر بر این ضرورت و پی گرفتن گفتگو و نقدتجربه اکتبر با هدف تمرکز حول تدقیق مختصات عمومی روندهای بدیل. آن چه که محرزاست اکنون ما در فاصله ای باندازه کافی- باندازه یک قرن- از مهمترین واقعه قرن و در دوره پسااکتبر قرارداریم که به توان با اشراف لازم به آن تجربه سترگ و پی آمدهایش، بویژه به آن چه که "نبایدکرد" نگریست.
در همین رابطه نظرشماری از فعالین و صاحب نظر ان چپ - با گرایش های مختلف را حول چندین پرسش زیر جویا شدیم که توجه شما را به آن جلب می کنیم.
بهرام رحمانی چهره ای آشنا در آسمان سیاسی ایران است. نویسنده و روزنامه نگار و تحلیل گر سیاسی و یکی از پرکارترین ها در این زمینه هاست. با او گفتگو می کنیم!
*****
گفتگوی گزارشگران با فعالین چپ بهمناسبت صدمین سالگرد انقلاب اکتبر
گزارشگران: بهنظرشما، چرا چپ هنوزنتوانسته است به درکی کمابیش مشترک حول خطوط اصلی نقدگذشته دست یابد و چگونه میتوان بر این چالش فائق آمد؟
بهرام رحمانی: نه بهنظر من، متاسفانه نیروهای چپ و سوسیالیست و کمونیست، چندان تمایلی به نقد و یا انتقاد از خود، نشان ندادهاند تا این که در رابطه با نقدهایشان به یک درک مشترک رسیده باشند. اساسا نقد، کار سادهای نیست بهخصوص اگر مسایل تشکیلاتی و حزبی در آن مورد بحث باشند مسئله بسیار پچیدهتر میشود. شاید اولین توجیه در این راستا، مسایل امنیتی درون تشکیلاتی و انسجام باشد. البته این مسئله چالشبرانگیز و مهم و بهنظرم به تعمق و تعقل بیشتری نیاز دارد.چرا که نقد صاقانه کمونیستی، به این معنی نیست که هر اتفاقی را رک و پوست کنده مطرح کرد بدون آن که توجه کرد با یک حاکمیت فاشیستی و آدمکش روبهرو هستیم که از هر اطلاعات کوچک بزرگترین بهره را میبرد تا جنایت خود را در نزد افکار عمومی توجیهپذیر سازد. بهعبارت دیگر، اگر ما با یک جامعه آزاد و برابر و عادلانه مواجه بودیم هیچ اشکالی نداشت تا حتی مشکل سازترین مسایل را با جماعه در میان میگذاشتیم. اما متاسفانه اکنون ما با وحشیگریهیا بی حد و مرز و سرکوب و ترور و شکنجه و اعدام حکومت سرمایهداری اسلامیدرگیر هستیم که شاید بیان علنی برخی مسایل میتواند فاجعهای بر فجایع قبلی بیفزاید.
اما در عین حال مسلم است آن مسایلی که مشکل ساز نیستند علنی مطرح شود تا نقدها نیز مورد نقد قرار گیرند و صیقل پیدا کنند.بنابراین در نقد و انتقاد واقعی و حقیقی، باید دست به ریشه موضوع مورد نقدبرد و به علل واقعی مسائل رجوع کرد.مسئله نقد و بررسی عمیق و ریشهای شرایط اجتماعی و سیاسی میتواند تنها بر مبنای عملکرد احزاب و شخصیتها صورت گیرد.
مارکس در «مقدمه برنقد اقتصاد سیاسی» میگوید:
«آگاهی انسانها نیست که چگونگی موجودیتشان را تعیین میکند، بلکه چگونگی موجودیت اجتماعی آنهاست که آگاهیشان را تعیین میکند. در مرحلهای از پروسه رشد جامعه، نیروهای تولید مادی آن با مناسبات تولیدی یا مِلکی(که صرفا اصطلاحی حقوقی برای بیان همان مناسبات تولیدی است) موجودش، که تا آن زمان چارچوبی برای عملکرد این نیروها فراهم میآوردهاند، دچار تناقض میشوند، و این مناسبات از اشکالی برای رشد نیروهای تولیدی مبدل به قیودی بر دست و پای آنها میشوند. آنگاه دوران انقلاب اجتماعی فرا میرسد. … همانطور که هیچکس را بر مبنای آنچه خود دربارۀ خویش میگوید قضاوت نمیکنند، چنین دوره تحولی را نمیتوان بر مبنای آگاهی خود این دوره قضاوت کرد. بلکه، برعکس، این آگاهی را باید بر مبنای تناقضات حیات مادی، بر مبنای تعارض موجود میان نیروهای تولیدی اجتماعی و مناسبات تولیدی، توضیح داد.»
بهعبارت دیگر، آگاهی انسانها در هر دوره تاریخی انعکاس و بازتاب شرایط اقتصادی و اجتماعی در آن دوره است. و برای شناخت و نقد و بررسی افکار و عقاید و فرهنگ در هر دورهای باید شرایط اقتصادی و اجتماعی آن دوره را مورد مطالعه و بررسی قرار داد. چرا که یک رکن دیگر مارکسیسم اعتقاد به نقش تعیینکننده پراتیک انسانی، عملکرد احزاب و شخصیتها و جنبشها وغیره، در شکل دادن به تاریخ است. این دو رکن، تعیینکننده بودن شرایط و نقش تعیینکننده پراتیک انسانی- نه دو قطب متناقض با یکدیگر، بلکه دو جنبه مکمل همدیگر هستند. پراتیک انقلابی انسانها بهنوبه خود در شکلدهی به شرایط اجتماعی ایفا میکند و تاکید بر این واقعیت یک وجه تمایز نظریه مارکس از ماتریالیسم مکانیکی است:
«دکترین ماتریالیستی قائل به تغییرات اوضاع و تربیت فراموش میکند که اوضاع توسط انسانها تغییر مییابد و اینکه آموزش دادن خود آموزگار امری اساسی است. این دکترین، بنابراین باید جامعه را به دو بخش تقسیم کند که یکی برتر از جامعه است. تقارن تغییر اوضاع با تغییر فعالیت انسانی یا خود- تغییری تنها میتواند بهصورت پراتیک انقلابی در نظر گرفته و تعقلا فهمیده شود..»
بهعبارت دیگر شرایط اجتماعی تعیینکننده آگاهی است اما نکته مهم اینست که شرایط اجتماعی بهنوبه خود محصول پراتیک انقلابی انسانها است. این پراتیک امری اجتماعی است، عملا به شکل فعالیت اجتماعی و مبارزاتی طبقات و توده مردم آنگاه که «دوران انقلاب اجتماعی فرا میرسد» بروز پیدا میکند و در این تحولات، بهویژه در انقلابها، جنبشها، احزاب و شخصیتها نقش تعیین کنندهای ایفا میکنند.»(مارکس تزهائی درباره فوئرباخ، تز سوم)
اساس نقد، مبتنی بر معیارهای جمعی و عقل است و اگر واقعی و عمیق و همهجانبه باشد کمتر دچار اشکال میشود. نقد دیدن نقاط قوت و ضعف بهطور همزمان است. بهعبارت دیگر، نقد یکطرفه نیست و میخواهد مشکلی را حل کند و کمبودی را برطرف سازد.
انتقاد پیامی است معطوف به ارائه جنبههای مثبت و منفی و اشکال و کمبود پدیدهها، رویدادها، موضوعات، اندیشهها، دستاوردها، اعمال و بهطور خلاصه تمامی مسائل سیاسی، اجتماعی و انسانی.
بدین ترتیب، در نظر مارکس، مفهوم انتقاد تنها بهطور ساده نوعی قضاوت ذکاوتآمیز منفی در باب دستگاههای ایدئولوژیکی اندیشیده نبود، بلکه فعالیتی بود که صفات عملی و انقلابی داشت. مارکس، بنای بسط این عقیده را گذاشت که انتقاد سیاسی برای آنکه موثر باشد لازم است بهصورت ابزاری متعلق به طبقه کارگر در مبارزه انقلابی او بر ضد بورژوازی در آید.از اینرو، انتقاد در مفهوم مارکسی آن با پراتیکضرورت پیدا کرد و این بدان معناست که انتقاد تنها ضمن فعالیت انسانها در جامعه میتواند فعالیت کامل پیدا کند.
بیشک آنچه که موجب تداوم جریان خلاقیت و آفرینش فکری، سیاسی، هنری و فرهنگی مدام،همانا روحیه نقادی و انتقادپذیری است. روحیهای که از جمله بدون تردید معطوف به بهبود امور است و هرگز اجازه نمیدهد انسان به وضع موجود رضایت دهد و دست روی دست بگذارد .بنابراین، نقد و انتقاد موجب پویایی جامعه بشری و موتور حرکت جوامع است و اساسا بیتوجهی به آن نیز مضر است. اگر همگی بپذیریم که نقد موجب شکوفایی جامعه و اهداف و آرمانها و آرزوهای انسانی است. هر کس ما را نقد کند بزرگترین کمک را به ما کرده و هر کس که از بیان نواقص و معایب ما خودداری کند و یا آنها را پردهپوشی نماید و بدتر از آن اگر تملقگویی و چاپلوسی نماید، به ما ضربه بزرگی زده است.
به این ترتیب، نقد و نقد نويسی در اكثر رشتههای علوم سیاسی و هنری در طول تاريخ جايگاه خود را پس ازفراز و نشيبهای فراوان بهدست آورده است. اگر چه در اين فرآيند مسائل و مشكلات بسياری گريبانگير منتقد و اظهاراتش و در عين حال صاحبان اثر گرديده و واكنشهای متعددی را نيز برانگيخته است.
اما متاسفانه در جامعه سیاسی و هنری و اجتماعی ما، نقد و بررسی و انتقاد چنداین صورت نمیگیرد و از این نظر با فقر فرهنگی مواجه هستیم.
هر چند نقد سبب حركتهای پويا در عرصه سیاسی و هنری گرديده و با ارزيابی و تحليل مناسب از تولیدات سیاسی و آثار هنری موجب تكامل و تعالی آن شده است و در این میان سیاست، خود هنر بزرگی است که می خواهد یک ساختمان نوین را در جامعه بسازد که برای اغلب شهروندان، دلپذیر و مثبت و زیبا باشد!
گزارشگران: بزرگترین درس یا درسهایی که از تجربه انقلاب اکتبر میتوان گرفت کدامها هستند؟
بهرام رحمانی:انقلاب 1917 روسیه، مملو از تجربههای مثبت و منفی است. کارگران و دهقانان روسیه و بلشویکها، با انقلاب خود چهره جهان را دگرگون کردند. به حاکمیت تزارها و جنگ جهانی اول پایان دادند. اهداف و ایدهها و آرمانهای سوسیالیستی زیبایی را مطرح کردند اما به دلایل مختلف از تحقق آنها باز ماندند و نهایت برای حفظ حاکمیت تکحزبی خود به سرکوب و دیکتاتوری و استثمار شدیدتر طبقه کارگر نیز روی آوردند.
بلشویکها بعد از کسب اکثریت آراء در دومین کنگره شوراهای کارگران و دهقانان، رویهای در پیش گرفتند که هم از طریق وضع قوانین ویژه و هم بهشیوههای عملی معینی، شرکت مردم محروم و ستمدیده و کارگران دراداره امور جامعه خویش را، محدود ساختند. آنها یا با توجیه مبارزه با بورژوازی و ضد انقلاب، و یا به بهانه عقبماندگی جامعه روسیه و پائین بودن سطح فرهنگ کارگران و دهقانان، اداره امور جامعه را، در اختیار مطلق خود گرفتند.
در واقع در روسیه،حزب به جای طبقه نشست، یعنی حاکمیت شوروی این بلوک عظیم جهان، توسط یک کمیته مرکزی نوزده نفره حزب بلشویک اداره میشد. تازه در رای این کمیته نیز یک کمیته پنج نفره پولیت بورو «دفتر سیاسی» قرار گرفته بود. در حالی که اسمش کشور «شوراها» بود و همانطور حاکمیت حزب، حاکمیت طبقه کارگر نامیده میشد. بهنظرم بزرگترین درسی که میتوان از انقلاب روسیه گرفت این است که حزب نباید به جای طبقه در حاکمیت بنشیند و فراتر از آن در جهان امروز، نباید به فکر دولتسازی افتاد.
بهنظر من، بزرگترین درس این است که اگر در آینده انقلاب و یا هر تحولاتی که به واژگونی کلیت حکومت اسلامی ایران منجر شود نباید هیچ حزب سیاسی قدرت بگیرید. قدرت باید در دست جنبشهای اجتماعی آزادیخواه و برابریطلب از طریق تشکلهای مختلف آنها همچون شوراها، سندیکاها، کمیتهها باشد و گرایشات مختلف سیاسی - اجتماعی همچون احزاب و نهادهای دمکراتیک سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نیز در این شوراها فعالیت داشته باشند. همه این نهادها میتوانند نمایندگانی در کمون شهری داشته باشند و به همه مسایل شهر از محلات تا سراسر شهر، از اقتصاد گرفته تا برنامههای رفاهی و خدمات عمومی و امنیتی و غیره رسیدگی کنند و در ادامه میتواند یک کمون و یا شورای مرکزی تاسیس شود که نمایندگان انتخابی کمون شهری در این شورا حضور پیدا کنند و تصمیمات کمونهای شهری را به طور سراسری هماهنگ و مدیریت کنند. بنابراین قوانین، همواره از پایین به بالاست و روابط و مناسبات شورایی و دموکراسی مستقیم در همه ارگانها و نهادها حاکم است.
دوم این که باید کلیه ارگانهای نظامی، انتظامی و پلیس مخفی منحل شوند و تسلیح همگانی صورت گیرد که آموزش این نیروی جدید، آموزش انساندوستانه و برابریطلبانه و دفاعی باشد نه تهاجمی. سیاست اقتصادی نیز بنا به نیازهای محلی برنامهریزی میشود و این سیاست به هیچوجه نباید شکل سرمایهداری دولتی همچون شوروی و یاسرمایهداری خصوصی با هدف کسب سود و استثمار نیروی کار، بلکه اقتصاد سوسیالیستی با هدف رفاه عمومی و خدمات عمومی با بهرهگیری از آخرین و مدرنترین ابزارها و امکانات و ماشینهای کار است؛ ساعت کار نیز بر اساس تولید نیازهای جامعه تعیین میگردد و نباید پنج یا شش ساعت در روز باشد. دستمزدها نیز باید برای همهیکسان تعیین گردد و حقوق ویژه به هیچکس تعلق نگیرد. در این سیاست اقتصادی هیچ فرد و شرکتی حق کسب سود ندارد. بلکه هر درآمدی حاصل شود بایستی توسط نهادهای مردمی به عرصه ضروری جامعه اختصاص داده شود. و بهطور کلی اقتصاد سوسیالیستی بر اساس تامین نیازهای همه شهروندان و برای برابری و رشد و گسترش رفاه و خدمات عمومی و آموزشی باشد.
گزارشگران: اگر تضعیف و پژمردگی و نهایتا رهائی از دولت را یکی از رکنهای اساسی سوسیالیسم و کمونیسم بدانیم، علت یا علل برکشیدن هیولای دولتهای همه توان از دل تجربه اکتبر را چگونه باید توضیح داد و چگونه باید و میتوان از شکلگیری آنها اجتناب ورزید...
بهرام رحمانی: ببینید مارکس و انگلس این بنیانگذاران سوسیالیسم علمی، هر جا از دولت سخن به میان آوردهاند بلافاصله گفتهاند که دولت هر شکلی و هر ماهیتی داشته باشد دولت طبقه حاکم است نه دولت همه شهروندان جامعه. یعنی دولت بورژوازی دولت طبقات دارا و دولت کارگری دولت طبقات ندارد. آنها، همچنین تاکید کردهاند که دولت باید رو به زوال برود.
انگلس در آنتی دورینگ، به حد کافی تاکید میکند که کارکرد اساسی و پایهای دولت، کارکرد طبقاتی جبر و سرکوب است. ولی وی همچنین روشن میکند که این صرفا ناشی از «توطئه» طبقه حاکم برای لگدمال کردن اکثریت محرومان نیست. دولت، با «هیئتهای ویژه از مردان مسلحش» و سایر چیزها، از هیچ به وجود نمیآید. شروع آن مبتنی بر کارکردهای غیرقابل اجتناب جامعه است.
اما این نظریه مارکس و انگلس از همان روز نخست پیروزی انقلاب روسیه کنار گذاشته شد وشعار «همه قدرت به شوراها»، جای خود رابه شعار همه قدرت به «حزب بلشویک»داد. شوراها و منتقدین دولت بهشدت سرکوب شدند بهطوری که این دولت ابرقدرت جهانی 74 تقدیس شد و هیچکس جرات نکرد نظریه مارکس و انگلس در رابطه با زوال دولت را به زبان بیاورد و نهایت هم بدون این که مقاومت جدی برای نگه داشتن آن در دنیای عظیم شوروی و یا خارج از آن، صورت گیرد از هم پاشیده شد.
اکنون در قرن بیست و یکم دولت شرم و ضعف بشریت است. دولتهای سرمایهداری که در راس آنها جنگطلبان و استثمارگران و قدارهبندانی قرار گرفتهاند که هر لحظه آمادهاند برای تحکیم و حفظ حاکمیت خود، مخالفین خود را گروهگروه دستگیر و زندانی و شکنجه کنند و آنها را بهصورت دستهجمعی و یا فردی نیز به دست جوخههای مرگ خود بسپارند؛ جنگهای داخلی و منطقهای و جهانی راه بیندازند؛ زنان را بهطور سیستماتیک سرکوب کنند و آپارتاید جنسی برپا دارند؛ کودکان کار و خیابان را شدیدا استثمار کنند؛ برخوردهای نژادپرستانه و فاشیستی با مهاجرین و پناهجویان دارند و...
بهعلاوه ما اکنون یک تجربه عملی شش ساله هم داریم. شش سال است در روژواوا با با مقوله «دولت - ملت» آنهم در قلب سیاه و خونین خاورمیانه و سوریه، قوانین انسانی را نه در حرف، بلکه در میدان مبارزه و عمل روزمره پیاده کردهاند. خودمدیریتی یا خودگردانی و یا کنفدرالیسم دموکراتیک و تشکیل یگانهای مدافع خلق زن و مرد، راهگشایی و روشنایی خود را در مقابل همگان قرار داده است. این نیروها با این سیستم به غایت آزاد و انسانی و برابرشان توانستند جلو پیشروی «دولت خلافت اسلامی»(داعش)، این هویلای تروریستی مذهبی در کوبانی را بگیرند و شکست سختی به آنها تحمیل کنند. اکنون نیز رقه این پایتخت خودخوانده داعش را آزاد کردهاند و اداره شهر را به خود مردم سپردهاند.
البته در این منطقه نیز کمبودهای سیاسی و اقتصادی فراوانی وجود دارد و هم نگرانی از آینده این منطقه بهویژه نقش ائتلاف علیه داعش به سردمداری آمریکا و طرحها و توطئههای تجاوزگرایانه دولت و ارتش ترکیه علیه روژاوا و...در واقع موقعیت جنگی و دشمن مشترکی به نام داعش و رزمندگی و تواناییهای نظامی یگانهای خلق روژاوا و بهطور کلی نیروهای سوریه دموکراتیک، آمریکا و ائتلاف تحت رهبری او را وادار کرده است در راستای منافع سرمایهداری و نظامی خود، از این نیروها حمایت کنند. اما پس از خاتمه جنگ، این احتمال قوی وجود دارد که آمریکا و متحدانش و ترکیه علیه روژاوا متحد شوند. بنابراین، رابطه متقابل کنونی را موقعیت جنگی به آمریکا و نیروهای سوریه دموکراتیک تحمیل کرده است.
اما به هر رو، اگر به قوانین و شیوه اداره جامعه روژاوا متمرکز شویم میبینیم که چگونه مسئله ملیتها، زنان، کودکان، سالمندان و دفاع همگانیو غیره به بهترین وجهی حل شده و بدون ارتش و و پلیس و دولت حرفهای جامعهشان را اداره میکنند. مثلا نیروهایی که قرار است وارد نیروهای امنیت شهرها و روستاها شوند نخست باید یک دوره برابریطلبانه زن و مرد ببینند تا برخوردهای تبعیضآمیز و یا تعرضی با هیچ شهروندی نداشته باشند.
اما آن سوی مرز روژاوا، یعنی دولت اقلیم کردستان عراق را داریم که دو حزب بزرگ، یعنی حزب دموکرات کردستان عراق و حزب اتحادیه میهنی کردستان عراق، بیست و شش سال است حاکمیت اقلیم کردستان را در دست خود دارند؛ در این سالهای طولانی، میلیاردها دلار درآمد داشتند اما با این وجود هنوز نتوانستند قدم چندانی در جهت برابری زن و مرد و دوستی بین ملیتها و اشتغال و حقوق کودکان بردارند. و اکنون پس از همهپرسی استقلال کردستان عراق، با تهاجم وحشیانه حکومت مرکزی عراق و حکومتهای ایران و ترکیه مواجه شدهاند و نهایت رای بیش از 92 درصدی مردم را نیز با بیاحترامی به آنها، به کناری نهادهاند تا منافع بورژوایی و ناسیونالیستی خود را حفظ شود. در مدت کوتاه یک ماهه بیش از 51 درصد سرزمینهای اقلیم کردستان را اترش عراق و نیروهای شیعه خشد شعبی وابسته بهحکومت اسلامی ایران تسخیر کنند و صدها هزار انسان را از خانه و کاشانهشان برانند و...
نهایت ما باید از همه تجارب و دستاوردهای انقلابات و تحولات و خیزشهای سیاسی جهان از کمون پاریس و انقلاب اکتبر 1917 روسیه گرفته تا انقلاب 1357 مردم ایران، وال استریت را اشغال کنید، بهار عربی و اکنون نیز روژاوا درس بگیرم و با نقد نقاط ضعف و اشکالات آنها را کنار بگذاریم و نقاط مثبت و دستاورهای مثبتشان در راه ساختن جامعه نوین انسانی در ایران، بهکار گیریم.
گزارشگران: چرا و چگونه جوانههای خودجوشی نظام بدیل چون شوراها و انجمنها و نهادهای جمعی برآمده از دل انقلاب که بیانگرمناسبات جمعی و مداخله مستقیم توده در تغییر و تحولات بودند، و علیرغم شعارهمه قدرت بهدست شوراها، از فردای اکتبر بهتدریچ پژمرده شدند و نهادهای بوروکراسی سربرآوردند؟
بهرام رحمانی: پس از پیروزی انقلاب اکتبر 1917 روسیه، «حزب بلشویک» که نقش مهمی در مبارزات علیه «آخرین تزار» ایفا کرده بود توانست زمام امور را بهدست بگیرد.
انقلاب سوسیالیستی روسیه، برای از بین بردن جامعه طبقاتی و برقراری مساوات بین همه طبقات جامعه به وجود آمد اما اعضای حزب کمونیست و دولتمردان شوروی خود تبدیل به یک طبقه اجتماعی جدید ممتاز شدند که از قضا نسلهایی از طبقه کارگران را قربانی صنعتیسازی سریغ شوروی کرد.
در واقع انقلاب اکتبر1917، به رهبری بلشویکها نتوانست آن وعدههایی را که قبل از انقلاب برای مردم روسیه ترسیم کرده بود را متحقق سازند، واژگان زیبایی چون آزادی، برابری، عدالت اجتماعی، لغو هرگونه تبعیض و ستم، مبارزه با سرمایهداری، فقر زدایی، حفظ حرمت و جایگاه کارگران و دهقانان، همه وهمه تنها در سطح شعار و کتاب و خطابه ماندند و نتوانستند صورت عملی به خود بگیرند.
البته جنگ داخلی و محاصره شوروی توسط 14 ارتش بزرگ جهان، موانع بزرگی بر سر راه تحقق آرمانهای انقلابیون بود اما پس از پایان این دوره، وضعیت بدتر و وخیمتر شد و حزب کمونیست حاکم شوروی علاوه بر سرکوب مخالفین خود، پاکسازیها و فجایع زیادی نیز در درون حزب خود نیز راه انداختند تا آن را یکدست و مطلقا مطیع استالین سازند.
لنین، یک برنامه ریاضتی اقتصادی را با عنوان «کمونیسم جنگی» به اجرا گذاشت. این برنامه از ژوئن 1918 توسط «شورای عالی اقتصاد» شوروی به اجرا گذاشته شد و تا 1921 به طول انجامید. هدف اصلی این برنامه، تامین سلاح و غذا برای ارتش سرخ در جنگ با ارتش سفید بود. کمونیسم جنگی، نارضایتی شدید دهقانان و خرده مالکان را به دنبال داشت، چرا که آنها نمیتوانستند محصول خود را با پول معاوضه کنند و کل مازاد محصول خود را باید به دولت واگذار میکردند.
ملیکردن صنایع و مدیریت شدیدا متمرکز دولت بر اقتصاد داخلی، انحصار دولت در تجارت خارجی، انضباط شدید کارگران بدون حق اعتصاب، تحمیل کار اجباری بر طبقات غیرکارگر، دریافت کل مازاد محصول از کشاورزان برای توزیع دوباره از مرکز، ممنوعیت کسب و کار خصوصی و اداره نظامی راهآهن از سرفصلهای این برنامه اقتصادی بود. هدف اصلی این برنامه، یعنی کمک به ارتش سرخ برای شکست دادن ارتش سفید و تصرف باقیمانده سرزمینهای امپراتوری تزاری، محقق شد.
طبق آمار بین سه تا ده میلیون نفر در دوران اجرای کمونیسم جنگی به عناوین مختلف از بین رفتند. در نهایت با شکست ارتش سرخ و تثبیت سلطه بلشویکها بر کل امپراتوری سابق تزاری، و افزایش اعتراضات و اعتصابات، لنین اجرای آن را در 1921 متوقف کرد.
در ادامه حاکمیت بلشویکها، یک برنامه جدید اقتصادی که به «نپ» معروف شد در کنگره دهم حزب کمونیست 1921بهتصویب رسید. این برنامه، عملا عقبنشینی لنین از محقق ساختن کمونیسم انقلابی در زمان کوتاه بود. دوباره کشاورزان حق فروش محصولات خود را یافتند و به عوض مازاد محصول، به دولت مالیات میدادند. خرده مالکان توانستند قطعات کوچک زمین خود را به دست بیاورند. کارگاههای کوچک با زیر 20 نفر کارگر دوباره اجازه مالکیت خصوصی پیدا کردند و خارجیها اجازه ورود محدود به عرصه اقتصاد شوروی را پیدا کردند. مجموع این اصلاحات، تا حدی قحطی و گرسنگی و اثرات سوء کمونیسم جنگی را کاهش داد
سرانجام در 30 دسامبر 1922، کشور اتحاد جماهیر شوروی، از اتحاد روسیه و 14 کشور دیگر امپراطوری سابق تزاری تشکیل شد.
بعد از مرگ لنین در 1924، بر سر جانشینی وی جنگ قدرت در رهبری حزب بلشویک در گرفت. مهمترین رقبا هم جوزف استالین، سازماندهنده اصلی حزب کمونیست و لئون تروتسکی، تئوریسین و فرمانده ارتش سرخ شوروی بودند. هر دوی آنها از نزدیکان خود لنین بودندنهایت استالین بر تروتسکی، غالب شد.
استالین بهمحض مسلط شدن بر اوضاع، هزاران جوان مسلح کمونیست را از شهرها به روستاها فرستاد تا دهقانان را مهیای دوران جدید کنند و اگر آنها همراهی نمیکردند، بیدرنگ نابود میشدند. او قصد داشت در عرض چند سال شوروی را نیم قرن به لحاظ صنعتی پیش ببرد عملا در این راه میلیونها کارگر را قربانی کرد.
سازمان امنیتواطلاعات شوروی «چکا»، که بعدها به K.G.Pتغییر نام داد زندگی شهروندان را زیر نگاه امنیتی مداوم خود قرار داد. میزان ظلم چکا به اندازهای بود که گفته میشود تنها در دوره حکومت استالین، حدود 6 میلیون نفر از مردم شوروی بهدلایل واهی چون اقدام علیه امنیت شوروی و یا ضد انقلابی بودن و ضدکمونیستی بودن اعدام شدند. انقلاب شوروی و حزب کمونیست که قرار بود آزادی جامعه و تودههای مردم را تضمین و تامین کند خود به یک سلبکننده آزادی مردم تبدیل شد و در واقع دولت شوروری، یک انحراف بزرگ سیاسی را در شوروی به وجود آورد.
یک سئوال مهم این است که آیا دولت شوروی توانست نقائص بزرگ دموکراسیهای بورژوایی را برطرف کند. یکی از عمدهترین نقائص سیستم پارلمانی دموکراسیهای بورژوائی، آنست که با انتخاب رهبران حکومتی و مجلسنشینان، تا چهار سال بعد که اتنتخابات دوبارهای برگزار شود، عمللا نقش مردم در تاثیر گذاری بر چنین سیستمها، به پاپان میرسد. دولت و نمایندگان مجلس، طی دوره مورد نظر بهنام مردم هرآنچه که« صلاح» بدانند وبه «نفع»شان است، انجام میدهند.
اما قرار بر این است که دموکراسی شورائی، پیشرفتهتر و مترقیتر و انسانیتر از سیستم پارلمانی و دموکراسی بورژوائی باشد، یعنی کارکرد شورائی بایستی بتواند بهنحوی مستمر و جاری کنترل توده کارگران و سایر اقشار محروم جامعه را، بر انجام وظائف و عملکرد انتخاب شوندگان، به بهترین وجه ممکن عملی گرداند بهطوریکه آنها بتوانند در هر زمان لازم، و در صورت قصور، سوءاستفاده، اهمال و یا ناتوانی هریک از مسئولین ردههای پائین و یا بالای مدیریت، شخص مورد نظر را برکنار و افراد لایق را برگمارند. این چنین کنترل بهغیر از تجربه کمون پاریس، نه در شوروی و نه در هیچیک از جوامع دیگری جنبه عملی پیدا نکرده است.
استفاده از حق برکناری مسئولین و انتخاب مسئول جدید در ردههای مختلف مدیریت جامعه، توسط انتخابکنندگان، اصل مطلوبی است که بههمان شکلی که در سال 1871، کمون پاریس به اجرا در آمده بود، در جوامع دیگری بهوجود نیامد. آن اصول بعد از تجربه کمون پاریس، مورد توجه رهبران طبقه کارگر و انقلابیون طرفدار آن طبقه قرار گرفته است. هر چند شرایط مادی پاریس و موقعیت کموناردها در 1871 متفاوت بود اما عملکردهای کمون پاریس با شرایط روسیه 1917 و یا امروز نیز عملی و امکانپذیر است اما بهشرطی عزم و اراده لازم وجود داشته باشد.
در عرصه اقتصادی نیز دولت شوروی و حزب کمونیست به مصادره اموال و زمینهای بسیاری از مردم و سرمایهداران پرداخت ولی هیچگاه محرومان و طبقه کارگر جامعه شوروی نتوانستند نفعی از این زمینهای ضبط شده ببرد و عمده این ثروت و اموال در دولت و اعضای ردهلای حزب کمونیست قرار گرفت. وضع مردم شوروی بدتر شد بهگونهای که اگر قبل از انقلاب کمونیستی طرف حساب دهقانان، فئودالها و سرمایهداران بودند اکنون با ابرقدرت شوروی روبهرو بودند که جای هیچگونه مقابله و اعتراض برای دریافت حق را باقی نگذاشته بود.
دولت شوروی که با اقتصاد متمرکز و دولتی قصد داشت وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم، بهویژه طبقه کارگر را بهبود ببخشد، باعث شد مردم روزبهروز فقیرتر و گوشهگیرتر و منزویتر شوند. دوران کمونیسم زندگی تا که تا 1912 ادامه داشت نفس مردم را برید و ضایعات انسانی بیشماری بهبار آورد. پس از برنامه اقتصادی «نپ» نیز بنا به گفت لینین یک اقتصادی دولتی زمانبندی شده سرمایهداری بود تا اوضاع بهتر شود اما بر عکس، راه را بری فجایع بعدی و استثمار شدیدتر کارگران و محرومان باز کرد. بنابراین، انقلاب اکتبر روسیه در دو هدف اصلی خود که «بهبود وضع اقتصادی طبقه کارگر» و «برابری وعدالت اجتماعی و آزادی برای طبقه کارگر» بود، شکست خورد.
نهایت مبارزه بین دو افق و چشم انداز بورژوایی و کارگری برای تحول جامعه روسیه پس از انقلاب اکتبر، سرنوشت آن را رقم زد که نهایتا به پیروزی گرایش ناسونالیسم روسی منجر شد. در این تحولات عوامل داخلی و بین المللی نیز دخیل بودند. در سطح بین المللی شکست انقلابات در اروپا بود. در فاصله سال های 1916 تا 19123، انفالات کارگری در استونی و فنلاند، بهویژه در آلمان شکست خورد. در ایتالیا ایجاد شورهای کارگری و اشغال کارخانهها، با قدرتگیری فاشیسم سرکوب شد. بهعلاوه مهمتر از همه، سرمایهداری اروپا توانست یک دوره رونق و ثبات را تجربه کند. این عوامل به رشد گرایش رفرمیسم در جنبش کارگری کمک شایانی کرد.
در سطح داخلی شوروی نیز، سیر وقایع بهضرر کارگران و آزادیهای فردی و جمعی در حرکت بود. شورشهای دهفانی و وضعیت اقتصادی بحرانی آن، مجموعه عواملی بودند که به سیاست اقتصادی معروف به «نپ» منجر شد. در این سیاست اقتصادی جدید کار مزدی، محاسبه پولی تولید و روشهای مدیریت بورژوایی در رشتههای تولیدی از سر گرفته شدند. هیمن وجود دو فاکتور مهم یعنی کار مزدی و مدیریت بورژوایی، تضعیف و حاشیهای شدن شوراها و دیگر تشکلهای کارگران را در پی داشت. سیاستی که عملا شور و شوق کارگران برای پیوستن به شوراها را به حداقل رساند. کنار رفتن شوراها و و کاهش قدرت و نفوذ کارگری و کنترل مستقل عمکردهای سیسم قضایی، ارتش و ضداطلاعات(چکا) و حاکمیت مطلق دولت شوروی، راه را برای حاکمیت سرکوب و استثمار بیش از پیش فراهم کرد. ایده برابری و عدم ثروتاندوزی و فردگرایی و غیره که در اثر انقلاب تضعیف شده بود اما چند سال بیشتر طول نکشید که این ایدهها به تاریخ سپرده شدند. همچنین حس انترناسیونالیستی نیز قربانی ناسیونالیسم روسی شد. در واقع این تهاجم گرایش ناسیونالیسم روسی بود که گرایشات و جناحهای درونی حزب بلشویک، به ویژه جناح کارگری آن در هم کوبیده شد. در اینجا فرصتی برای ذکر جزئیات این مسایل ندارد. اما تاکید به یک مسئله مهم ضروریست و آنهم طبقه کارگر روسیه و بلشویکها افق روشنی در سیاستهای اقتصادی روسیه نداشتند و بیشتر چشم به پیروزی انقلاب آلمان و اقتصاد این کشور دوخته بودند که آن هم شکست خورد.
گزارشگران: اگر حزب پیشتار را یکی از آموزههای مهم لنین بدانیم که نقش مهمی در انقلاب و شکلگیری «دولت سوسیالیستی» در اتحاد جماهیرشوروی و سپس در سایر کشورهای بلوک شرق داشت، چرا امروزه آنها قادر به ایفاء نقش گذشته نیستند و اساسا نقش واقعی احزاب چپ در شرایط امروزجهان چیست؟
بهرام رحمانی:پس از همه، باید در نظر بگیریم موقعیت تاریخی کنونی با موقعیت دوران انقلاب اکتبر 1917 روسیه و حتی انقلاب 1979 مردم ایران، بسیار متفاوت است. انقلاب انفورماتیک و اطلاعرسانی سریع از طریق شبکههای اجتماعی،در بسیج و به میدان آوردن مردم بسیار موثرند و تا حدودی جای احزاب را گرفتهاند. البته برخی احزاب هم بهجای سازماندهی جدی سیاسی و اجتماعی و تشکیلاتی در جامعه و دخالتگری در اعتراضات و اعتصابات، به صف این شبکهها پیوستهاند و عمدتا به خبررسانی مشغولند. تحولات اخیر وال استریت را اشغال کنید و بهار عربی، بیش از آن که از طریق احزاب سازماندهی شوند از طریق شبکههای اجتماعی راه افتادند و به بسیج مردم پرداختند.
اما روشن است که چنین حرکتهایی به هیچوجه جای احزاب و سازماندهی آنها را نمیگیرند و بدیل همدیگر هم نیستند. همچنین حرکتهای خودجوش مردمی نمیتوانند جای سازماندهی حزبی و انسجام و تداوم آن را بگیرند. بنابراین، هر جامعهای که خالی از حزبیت باشد جامعه پیشرفتهای نیست.
اما در عین حال امروز و بهویژه تا جایی که به جامعه ایران برمیگردد 40 سال است که در داخل کشور، سازمانها و احزاب تحت فشار قرار گرفتهاند و از سال شصت به بعد نیز هرگونه فعالیت متشکل حزبی و غیرحزبی در ایران اکیدا ممنوع شده است و اغلب فعالینی که در دهههای اخیر، دهها هزار تن از فعالین سیاسی و اجتماعی، به دلیل تلاش برای سازماندهی توده کارگران و مردم آزاده و تشکلیابی و متحد کردن آنها، دستگیر و زندانی و اعدام شدهاند. یک هدف مهم و بزرگ کشتار زندانیان سیاسی در سال 1367،با فرمان خمینی، خالی کردن جامعه ایران از اعضا و کادرهای انقلابی و رزمنده و خلاق و تاثیرگذار بود. به معنای این سیاست تاثیرگذار بود چرا که دههها طول میکشد تا جامعه بتواند مجددا کادرهای سیاسی و اجتماعی خود را پرورش دهد.
از سوی دیگر، حتی در خارج کشور که مشکلات امنیتی و حتی اقتصادی بههمان شدن داخل کشور وجود ندارد سازمانها و احزاب ما نه تنها رشد نداشتند، بلکه برعکس آب رفتند و مدام دچار انشعاب و انشقاق شدند و حاشیه رفتند. حتی ما اکنون سازمانها و احزابی داریم که یکشبه و بدون کمترین پایگاه سیاسی - اجتماعی و کادر و تئوری درست شدهاند اما در عین حال ادعای آنها بیکران و بیحد و مرز است.
در چنین وضعیتی، نقد و بررسی و کاوش در تاریخ سیاسی معاصر و حتی نگاه به عملکردهای گذشته، برای بازبینی اشتباهات سیاسی و درس گرفتن امری مهم و ضروری است اما همانطور که در سئوال اول نیز گفتیم متاسفانه چنین نقدی در نزد سازمانها و احزاب نه مرسوم است و نه مدون شده است. و یا اگر هم مدون شده باشد در آرشیو تشکیلاتی نگهداری میشود و جامعه از آن خبری ندارد.
همن مسئله به سادگی نشان میدهد که دستکم بازنگری تاریخ یکصد ساله اخیر، برای ما چندان خوشایند نیست ودر این مورد کند و کاو لازم را انجام ندادهایم تا دوباره اشتباههای گذشته را تکرار نکنیم.
یک حزب سیاسی جدی مانند حزب بلشویک دوران انقلاب 1917 روسیه، شاید در تاریخ استثنا بوده است. مهمترين سازمانهای سياسی در جامعه، پل رابط بين جامعه و حکومت بهشمار میروند. بين حزب و آزادی و دمکراسی و عدالت پيوند تنگاتنگی وجود دارد. اما بهنظر بسياری از کادرهای سازمانها و احزاب سیاسی ما، صرفا مصلحت و منفعت تشکیلاتتی را مدنظر دارند و در نهايت چيزی جز رقابت حزبی مشغلهشان را نمیگیرد. آنها، نه تنها به نقد خود نمیپردازند، بلکه گاهی هم چنین نقدهایی صورت میگیرد بلافاصله جایش را به پرخاشگری و دوری و خصومت میانجامد.
در حا حاضر، ما اگر در جوامع شرقی احزاب جدی و تاثیرگذار به دلایل مختلف امنیتی، سیاسی، تجربی و فرهنگی نداریم در غرب نیز کلیه احزابی که خودشان را چپ و سوسیالیست معرفی میکنند، همواره برای ورود به پارلمان و کسب قدرت، به آرای تودههای مردم، جنبشهایاجتماعی همچون جنبش کارگری، جنبش زنان و جنبش دانشجویی و نهادهای روشنفکران و هنرمندان نیاز دارند. اما بهمحض این که وارد پارلمان و حاکمیت شدند دیگر کار خودشان را میکنند و هیچ اهمیتی نیز به وعدههایی که قبل از انتخابات به مردم و انتخابکنندگان داده بودند، نمیدهند. در این میان، کسی هم نمیتواند آنها از پارلمان و حاکمیت بهدلیل عدم وفاداری به وعدههایشان، استیضاح و برکنار کند.
بنابراین تا روزی که چه احزاب اپوزیسیون و چه احزاب پارلمانی چپ و راست، صرفا برای کسب قدرت و حاکمیت تلاش میکنند نهایت اگر به آرزوها و اهداف تشکیلاتی خود برسند چه از طریق انقلاب و چه از طریق رفرم و اصلاحات و رقابتهای پارلمانی حاکمیت خود را تشکیل دهند و به هیچوجه حاضر نیستند آن را از دست بدهند. در نتیجه آنها، به هر سیاستی و لو به سیاست سرکوب و سانسور و اختناقنیز متوسل میشوند تا حاکمیت خود را نگاه دارند. کاری که جوامع بشری هم در شوروی شاهد بود و یا پس از انقلاب 1357 تاکنون در جامعه ایران، هر روزه مشاهده میکنیم! پس چاره چیست؟ همان راه گذشته را باید ادامه داد؟ گذشتهای که پشت سر هم ضربه دیدهایم پس کی باید با نقد گذشته، چراغ راه آینده را روشن کنیم؟آیا جز راهیغیر از یکسو نقد جدی، واقعی و عمیق گذشته و از سوی دیگر، با تغییرات وسیع و بنیادی در ذهن و فکر و اهدافمان و تشکلهای حزبی و غیرحزبی و سازماندهایمان است که بتوانیم گامبهگام این ضربات و فشارهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را کم کنیم و پایهها و ستونهای جامعه نوین آزاد و برابر و انسانی را از همین امروز محکم پیریزی نماییم!
گزارشگران: اگر نکتهای تاکیدی دارید مطرح نمائید.
بهرام رحمانی: نهایتا بهنظر من، مهمترین دغدغه ما باید نه کسب قدرت و حاکمیت، بلکه مبارزه برای واژگونی سیستم سرمایهداری با هدف رهایی جامعه از ستم و تبعیض، سرکوب و سانسور، شکنجه و اعدام و استثمار است. دغدغه ما، واژگونی حاکمیت سرمایه و تقسیم انسانها به طبقات مختلف و خاتمهدادن به استثمار انسان از انسان است. دغدغه ما تحقق برابری واقعی واقعی زن و مرد، لغو کار کودک و تامین زندگی همه کودکان رنج و کار و خیابان، پاکیزه نگهداری داشتن محیط زیست، تامین برابری در بین خلقهای ایران و جامعهای عاری از فساد سیاسی، اقتصادی و قدرت و حاکمیت است!
بزرگترین دغدغه ما، تلاش و مبارزه بیوقفه برای تحقق آرمانها و آرزوهای انسانیمان در همه نقاط جهان است!
بدین ترتیب، قرار است در جامعه سوسیالیستی، انسانها از زندگی خود لذت ببرند. در رفاه و آسایش و امنیت و بدون نگرانی از آینده خود و جامعهشان زندگی کنند. اما با آغاز دهه 30، شوروی یک پروسه شتابان صنعتیشدن را از سر گذراند که در این سالها، در مقایسه با سالهای 20، ساعات کار روزانه کارگران روسی بیشتر شده و شدت کار نیز فرسایشی و کمرشکن شده است در حالی که شوروی در آخر دهه 20، اولین کشوری در جهان بود که 7 ساعت کار روزانه را در نظر گرفته بود. در دهه 30، حتی تعطیلات منظم هفتگی نیز از کارگر روسی گرفته شده بود. دستمزد کارگر روسی در دهه 30، نسبت به دهه 20 نصف شده بود. قطعهکاری و پاداش و رقابت انداختن در بین کارگران، به یک سیاست جا افتاده و مرسوم مدیریت کارخانهها تبدیل شده بود. مهمتر از همه اینها، کارگران حق تشکل نداشتند واعتصاب هم یک جرم بزرگ ضدانقلابی محسوب میشد که مجازات مرگ به همراه داشت. این وضعیت دردناک کارگری روسی بود که طبق شعارهای قبل از انقلاب، قرار بود کارگران از طریق شوراهایشان جامعه خویش را مستقیما مدیریت کنند که اکنون به این فلاکت دچار شده بودند. استالین، به درستی این تحولات دهه 30 را «انقلاب از بالا» معرفی کرده بود! انقلابی که وظیفه انباشت و توسعه سرمایهداری را بهعهده گرفت تا آن را از دست سرمایهداران خصوصی خارج کند و رسالت پیشبرد اهداف و سیاستهای اقتصاد سرمایهداری دولتی را بهعهده بگیرد. بنابراین، یک تفاوت سیاست اقتصادی بلوک شوروی با بلوک رقیب خود، یعنی غرب، دولتی و غیردولتی بودن اقتصاد بوده است در حالی که همزمان در هر دو بلوک، طبقه کارگر شدیدا استثمار میشد. سیاستی که نه تنها هیچ قرابتی با آموزهها و سیاستهای مارکس نداشته، بلکه در مقابل آن بود!
با وجود همه این شکستها، آرمان سوسیالیسم، همچنان زنده و بالنده و رهاییبخش است. آرمانی که برای رهایی کارگر و به این ترتیب رهایی همه بشریت از تمام مصائبی است که بردگی مزدی اساس آن را تشکیل میدهد. در جامعه سوسیالیستی، استثمار نیروی کار، جای خود را به تعاونی و همکاری آزادانه و آگاهانه همه کسانی میدهد که برای رشد و ترقی و رفاه عمومی جامعه کار و تلاش میکنند. جامعهای که به جای حاکمیت یک حزب و یا چند حزب، انسانها بدون در نظر گرفتن جنسیت، ملیت و عقاید سیاسی و باورهای مذهبی، از حقوق یکسان و برابری برخور میگردند و مستقیما جامعه خود را مدیریت میکنند. بنابراین، سوسیالیسم، تنها آلترناتیوی است که بشر برای بهروزی و پیشرفت و شکوفایی خلاقیتهای همگان به آن نیاز دارد!
کمون پاریس، انقلاب 1917 روسیه و انقلاب 1979ایران و انقلابات دیگر شکست خوردند اما ما راهی جز با نقد گذشته و شناختن نقاط ضعف و قوت این انقلابات و سازماندهی انقلابات جدید با معیارها و ارزشها و اگاهیهای امروزیمان نداریم! پس زنده باد انقلاب!
ممنونم به خاطر این گفتگو.
گزارشگران
30.10.2017