دفتر یادبود جانباختگان در کشتارگاه های جمهوری اسلامی - دهه خونین شصت
دوستان و یاران گرامی!
این دفتر جایگاه محکومیت و ثبت جنایاتی است که حاکمان بر زندانیان سیاسی بی دفاع و در خفا روا داشتند. بیست و پنج سال از آن فاجعه گذشته است و هنوز سکوت مرگبار آنان شکسته نشده است. فراخوانهای موضعی اگر چه مثبت و در زنده نگاهداشتن یاد آن عزیزان ضروری است اما کافی نیست. هم از اینرو سایت گزارشگران پروژه دائم و پیوسته جمع آوری امضا, خاطره, تصویر و مراجع روشنگر در این زمینه را در برنامه دراز مدت خود قرار داده است. از تمامی فعالان سیاسی اجتماعی و هنری که این دوران سیاه کشورمان را گره ذهنی خود دارند تقاضا داریم با پشتیبانی و امضا آن و همچنین در صورت امکان ارسال نظرات, خاطره ها و پیشنهادات و تصاویر قربانیان آندوره شوم ما را همراهی کنند. این پروژه باز خواهد ماند.
گزارشگران
امضا و پشتیبانی افراد, نهادها و رسانه ها
نظرات کوتاه
عکس و تصویر
نقاشی و کاریکاتور و طرح
لینک به کتابها و ادبیات زندان در رسانه های دیگر
گزارشات
شعر و متون ادبی
ترانه و سرود
لینک فیلم, تاتر
گزارشگران
09. 09. 2013
امضا و پشتیبانی افراد, نهادها و رسانه ها:
كشتار پويندهگان آزادي نه فراموش ميشود ونه بخشيده . امران و عاملان اين كشتارها بايد در دادگاه هاي مستقل و صالحه محاكمه گردند و تا انروز ما ساكت نخواهيم نشست
*****
هدیه ای از مهران زنگنه به دفتر یادبود
آه، سحرگاهان به پسِ بندِ چار بود
مهران زنگنه
آه، سحرگاهان بود
پس بند چار بود
و دیگر هیچ نبود
زمین به تب آفرینش و مرگِ حقیقتی نا به گاه میلرزید
و نرینه گاوی كه زمین را بر شاخ میكشید
ماق میكشید
چهره در هم میكشید
وامانده فریاد میكشید
رعشهای بر پیكرش زبانه میكشید
آشفته لیسه بر آسمان قحبه میكشید
گلِ آتش از منخرینش بال و پر میکشید
خسته، از باری كه جاودان بر دوش میكشید
وز ناآرامی، نقشِ چراغپا[1] بر خلاءای بی انتها میكشید
آه، سحرگاهان به پس بند چار بود
پردهی دیرینهسال
آسمان
در دست نوشخورد و پایکوبان
نعرهای به طرب شادمان میكشید
آه، سحرگاهان بود
پس بند چار بود
بند چار بود
و دیگر هیچ نبود
البرز چون زنی سوگوار میشد
به پس بند چار چون سحر میشد
هزار جوی ز درد و اشکِ چشمانش پر میشد
موی میکشید وز خود بی خبر میشد
به پس بند چار چون سحر میشد
به چهره چنگ میکشید نالهای مجسم میشد
لیک[2] میکشید وز وجود خود پر ز شرم میشد
به پس بند چار چون سحر میشد
آه، سحرگاهان، به پس بند چار
به پس بند چار بود
بند چار بود
و دیگر هیچ نبود
درختانِ بغض یقه دَریدند
گلها انگشت تحسر به دندان گزیدند
قطراتِ اشک سبکپا بدانان گرویدند
سحرگاهان، به پس بند چار
شبنمکان
دستهای خاموشی
چشمبندِ چـَشمانِ شرم نمودند
سحرگاهان، به پس بند چار
پرندگانِ پریشانِ جهان دمادم به پنجرهی ابدیت کوبیدند
چون من راهِ گریز از این جهانزندان به عبث جوئیدند
سحرگاهان، به پس بند چار
دخترکان هفت دریا بر موهای بلند موج
شُکوه افسانهای قصههای دریا را فوج فوج
رویگردان شدند
برآشفته راهی پس بند چار شدند
گِلهمـَند از تمام شاعران جهان شدند
باد را به شکایت خواهان فقط یک روایت
روایتِ واقعیت
تا پایان جهان شدند
سحرگاهان، به پس بند چار
هفت دریای متروکه سرآسیمه به دنبال دخترکان دریا از بسترِ خوابِ خود بیرون دویدند
از سرِ دردِ فراق پنجه از آستین بیرون کشیدند
دمادم بیهوده بر چهرهی خستهی ساحلِ دلشکسته خنج کشیدند
خروسانِ خروش، روز را دیگر به آغاز بانگ برنکشیدند
سردرگریبان
اشکریزان
عذرها تراشیدند
فریاد برکشیدند:
طاقتِ آوازِ آفتاب به پایکوبان آسمان
و مرگ و تعزیتِ دلباختگان را بر نتابیدند
سحرگاهان، به پس بند چار
خورشید و ماهِ پریده رنگ در آرزوی رهایی در دستانِ بسته پوسیدند
زیبامنش ستارگانِ ابلقِ جهان بر سینهی زمین از فرطِ غصه ترکیدند
آه، چه سحرگاهانی بود
چه موحش سحرگاهانی به پس بند چار بود
آه، سحرگاهان، به پس بند چار بود
بند چار بود
و دیگر هیچ نبود
از آن دست که منم
رویازده
ترکیبِ نادرِ دیو و فرشته
مردازنان
زنمردانِ بشارت و مژده
با رویای فوارههای شیر و عسل و خندهی پسته
قهقههی نَکهُت[3] زعفران و پرسه پرسهی مِه آلودهی عطر گل پونه
بر سر هر سفره
به هر کومه
مردازنان
زنمردانِ رویای عطرِ هِل و کُندر و عود به هر خانه به هر کاشانه
مردازنان بشارت بوی کنجد و گندم در پس پرچین آینده
مردازنانِ رویای مهمانی پروانه در کنار برکه
سحرگاهان، به پس بند چار
بادرانان بازیگوش در مهتاب
سوار بر آبکوههی قهقههی جانسوز آفتاب
سحرگاهان، به پس بند چار
مردازنانی که تجلیشان چو آفتاب بود
آنگاه که آفتاب چون تراوش و نفخهی یک آه بود
سحرگاهان، به پس بند چار
از آن دست که منم
به چله نشسته
رویازده
مردازنانِ واهمه بیواهمه
بیپروا مردازنان پروا
مردازنان امیدهای به جا نا به جا
مردازنان یأسهای به جا نا به جا
مردازنان غوغاهای روا ناروا
مدعیان کشف کیمیا
پیر- زنمردانی جوان
شکیبا مردازنانی بی شکیب
مدعیان عشقی دلخسته به زیبایی عدالت و آزادی
زنمردانه
سحرگاهان، به پس بند چار
مردازنانی که خنچه خنچه عطر سیمین رویای شرمگین
عشق را با سرودهاشان به خانهی بخت میخواستند
سحرگاهان، به پس بند چار
مردازنانی که به رویا زیستند
به رویا به پا خاستند
رویازده
به رویاکُشان
وز رویا دست نشستند
سحرگاهان، به پس بند چار
آه، مردازنانی که تجلیشان چون تجلی اولین نگاه شرمگین عشق بود
آنگاه که نگاه چون تراوش و نفخهی شرمگین یک آه بود
سحرگاهان، به پس بند چار
زنمردان سلاح
بیسلاح
زنمردان کلام
بیکلام
زنمردانی که خود را دیدهوران تاریخ
بشارت دهندهی بارانِ سبز میدانستند
آنانی که در رویای پردیسی زنمردانه بر زمین میزیستند
و کُمِیت شکرپای[4] تاریخ را راهواری[5] از آن خود میدانستند
سحرگاهان، به پس بند چار
افسوس! تاریخ گویا سترون یا آبستهی مول است
آه، گویا هنوز دلخوش به فرزندی بر لب گور است
آه، چه سحرگاهانی بود
چه موحش سحرگاهانی به پس بند چار بود
آه، سحرگاهان، به پس بند چار بود
بند چار بود
و دیگر جز بوی سرب هیچ نبود
دستانِ كار
كاشت
داشت
برداشت
سحرگاهان، به پس بند چار بسته میشوند
دستانِ مهر
نوازش
سازش
آرامش
دستانِ وسوسه
توبه
ندبه
دستانِ برآهیختهی التماس به سوی آسمان
پشیمان
خواهان امان
دستان پیچکِ لرزان به گِرد جان
سحرگاهان، به پس بند چار بسته میشوند
دستانِ انتقام
برافراشته از نیام
فوارههای مبارزه تا پای جان
اطمینان
عصیان
طوفان تا به انتهای جهان
سحرگاهان، به پس بند چار بسته میشوند
دستانِ مرگ
مرگامرگ[6]
چشمان مرگ
مرگامرگ
دستان شرزهی هرزه
چشمان یخ زده
دستان داس
چشمانِ نسناس[7]
دستانِ زرین
دستانِ چرکین به دین
دستانِ کمین و کین
چشمان رعب بر زمین
دستانِ خشونت
غارت
جنایت
چشمانِ شرارت
[نامهای دیگر لیک راستینِ ولایت دولت]
سحرگاهان، به پس بند چار به کار میشوند
بر سینهی زمینِ لرزانِ از این پس همیشه گریان
به سحرگاهان
به پس بند چار در کارِ بهارِ برگریزان میشوند
چشمانِ گریان
خندان
چشمانِ پشیمان
لرزان
در بند هذیان
چشمانِ اطمینان
ترس
خوف
گمان
چشمان درآویخته به جان وز هراسی بیپایان
چشمانِ زاری، دریوزگی[8]
زندگی حتی به سیه روزی
سحرگاهان، به پس بند چار بسته میشوند
جملگی در محضرِ آسمان قربانی خودخواهی تمامِ خدایان
به رگبار آتشی بیپایان میشوند
آه، چه موحش سحرگاهانی بود
آه، چه موحش سحرگاهانی به پس بند چار بود
به پس بند چار بود
بند چار بود
و دیگر جز قهقههی سرب هیچ نبود
غروبِ چشمان، غروبِ خورشید میشد
به چرخِ گردون
نه خورشید میشد
نه ماه میشد
فقط نعرهای مماس بر آسمان میشد
فریادی ناتمام نیمه جان دنبالهی زبانهی آتش میشد
آنگاه که آواز مرگبار به چشمانِ شادمانِ معصیتِ آسمانِ نکبت سورمهی سوروسات میشد
آه، چه موحش سحرگاهانی بود
آه، چه موحش سحرگاهانی به پس بند چار بود
به پس بند چار بود
بند چار بود
و دیگر جز قهقههی سرب هیچ نبود
از آن سپس تا کروبی[9]
ملکِ مقرب
بر اسب مراد سوار شود
اسب هی شود
تا ملک مرگ از مهتابی آسمان خمیازهکشان نازل شود
بر سرِ دستهای غُرابهای هلهلهی شهر
به گلگشتِ مرگ به پس بند چار گویا به تفرج اندر شود
تا ملک مقرب دعا بخواند
حسابِ ثوابِ قتل بیحساب شود
و او اقربالقرباء شود
تا بانگش پایپوزان[10] شود:
بو، بوی آدمیزاد است
کی مرده است؟
کی زنده است؟
آه، تا غرش تکتیرِ خلاص صفیرخوان[11] شود
سفیرِ توهینِ آسمان به زمین و زمان شود
در فاصلهی دو دم
هر دم موهنتر
بر سر ما به بند چار آوار شود
و آنان را به پس بند چار به سرای مرگ بدرقه شود
آه، تا کروبی مجری مناسک قتل به قتلگاه شود
و تیر خلاص شتاب شود کمانه شود
فقط رعشه بود
تشنج احتضار بود و التماس برای تیر خلاص بود
تکان بود و درد بود و درد
و دیگر هیچ نبود
آه، چه موحش سحرگاهانی بود
آه، چه موحش سحرگاهانی به پس بند چار بود
بند چار بود
آه، سحرگاهان به پس بند چار درد و تشنج و نیایشِ تیر خلاصِ مرگ بود
چشمهی جوشان درد بود
و درد بود و درد
و دیگر هیچ نبود
به بند چار شب به انتظار به سر میشد
صدای پا هراس را بذر میشد
سحر را به بند چار خبر میشد
کوس بیدارباش ما میشد
آرزوی کرگوشی
هر روز
به برکتِ خَرنای[12] آسمان جوانمرگ میشد
پرپر میشد
به بند چار
خواب را به چشمان
حاشا اگر خوابی بود
رگبارِ بارانِ سرب شستشو میشد
دستان ما
آویخته
سرافکنده
مشت میشد
از هم میشد
دندانِ خشم[13] سبز میشد
خشم پردهی چشم میشد
به جان میخلید، جان سراسر جوش میشد
خروش میشد
انسان دمی سکندری به بند میشد
به اضطرار
اما دمی دگر زیر و رو میشد
احتیاط به نیرنگ
گلدام
سدِ خشم میشد
خشم، به فردا، به روزِ دگر حواله میشد
به دست احتیاط عرصه بر خشم تنگ میشد
خشم
در گذر
بر دار احتیاط نفرت میشد
به سردابِ جان بر قنارهای مونسِ زخمهای دیگر میشد
حرف کفّ[14]
هر جیک بر زبان
در دهان
حباب میشد
به لرزشی از دست میشد
زبان، از ترنم به دور، خاموش میشد
حرف وز خاطرش میشد
پا سست میشد
لرزان میشد
تن بر زمین آوار میشد
زانو گوشوارِ گوش میشد
دست زنجیر بر دو زانو میشد
تن به آغوش خود میشد
سربهسر لرزه میشد
راوی لرزهی تن، صدای دندان بر دندان میشد
به هر صدا
روح
اگر که روحی هست
از تن بدر میشد
چشمِ گوش میبالید
یک سر نظاره
شاهدی به پس بند چار میشد
غوغای جنون به جان میشد
تن، آشیان جنون میشد
مجنون میشد
تک تیر خلاص عدد میشد
شماره میشد
وز شماره خارج میشد
آه، چه موحش سحرگاهانی بود
آه، چه موحش سحرگاهانی به پس بند چار بود
بند چار بود
و دیگر جز تیر خلاص هیچ نبود
و ما به بند چار
در پس دیوارهای حسرت
با نفرت
هر روز
چون دیروز
شماره میكردیم
شماره میشدیم
بی مجال فریادی با آنان در تک تیری خلاصه
می شدیم
آه، چه موحش سحرگاهانی بود
چه موحش سحرگاهانی به پس بند چار بود
به پس بند چار بود
بند چار بود
و دیگر جز سکسکهی سرب هیچ نبود
خاموشی بال میگشود
میآمد
تمجمجکنان بال بر میچید
بر لب مینشست
لب میجنبید
حاشا! خاموشی نمیجنبید
از آن سپس که تیرباران
لهیب مرگ را راوی شد
از آن پس که خرقهی مردازنان مغموم تهی ز هر چه به
سبزهزار و سبزی و ثمربار شد
وین دشت وز هر چه از تبار آفتابِ آمال، عاری شد
شورهزار شد
به رسم تعزیت سکوت به سقف جهان آویزان شد
چک چک سکوت اما
همچون نتی بر تار و پودِ تارِ وجود از خود به در شد
طنین انداز شد
رنگِ گلِ زردِ رخِ نت پرپر شد
در سراسر کهکشان سیلِ فریاد شد
آخ! این چنین مردازنانی محجوب
زنمردانی مخضوب
مرگشان شکوفههای تلخ آبار شد
به مرگشان
سرب همپای آسمان پایکوبان شد
آه، چه موحش سحرگاهانی بود
چه موحش سحرگاهانی به پس بند چار بود
آه، سحرگاهان، به پس بند چار
به پس بند چار بود
بند چار بود
و دیگر جز فریاد پایکوبان سرب هیچ نبود
سحرگاهان، اگرچه به پس بند چار متجلی خود تجلی میشد
لیک آشفته و شرمگین سئوالی لبانم را متحلی میشد:
به جان خریدن آخر کدامین مراد را رواست؟
- من فقط میخواستم خوشهای آفتاب گوشوارهی همسرم کنم!
- من فقط میخواستم خوشهای مهتاب گوشوارهی همسرم کنم!
- من فقط میخواستم خوشهای عطرِ گلِ شهرِ نابهکجا گوشوارهی همسرم کنم!
- من فقط میخواستم خوشهای امید گوشوارهی همسرم کنم!
- من فقط میخواستم خوشهی ترانههای لورکا را گوشوارهی همسرم کنم!
دندان بر دندان میسایم
تبزده وامیگویم:
آخر تا به کی باید فقط به رویا دید؟
فقط بشارت داد: فردا، فردا ...؟
آخر کِی این فردا بر میآید؟
کِی فردا ازین خاك سوخته برمیخیزد؟
بر میبالد؟
بر فراز میآید؟
آخر کِی بر کشتزار هستی در کنار شقایق و گندم و پونه مردازنانی از این دست به کفایت میرویند
آخر کِی این چنین مردازنانی به کفایت میآیند؟
و خود از کدام و برای کدام نابهکجا؟
به استقبال آمدن اینان با کدام ورد
با کدام اسم اعظم باید رفت؟
بگویید! به من بگویید!
چه باید کرد تا بیایند؟
چه باید گفت تا بیایند؟
چه باید گریست تا بیایند؟
چه باید سرود تا بیایند؟
چه باید خواند تا بیایند؟
هیهات، هیچ، هیچ نمیدانم!
خنیاگران امید در توهمی جانکاه میخوانند
بر اسب سرکش خیال میرانند همچنانکه میخوانند
خنیاگران امید به پس بند چار در توهمی جانکاه به رویا میخوانند:
صلای داد و آزادی میشود
نام شما پروردگاران داد و آزادی میشود
مفتاح و پیشدرآمد نماز به پیشگاه زیبایی میشود
نام شما آغاز و انجام داد و آزادی میشود
نام شما که به آغاز هموند رنج بوده است، بدانید! آی شما بدانید! اما به فرجامِ رنج
فردا، گنجی ز داد و آزادی میشود
نام شما به آغاز بر صلیب و
به فرجام پادشاه داد و آزادی میشود
در آغاز تاریخ بر سریر جهان، به نام شما داد و آزادی میشود
خورشید سوارشیری بی شمشیر میشود
ایکاش، ایکاش میتوانستم با آنان بخوانم
ایکاش، ایکاش من نیز کورسوی امید میشدم
میدانم، میدانم، کروبیان خواهند گفت:
«ژاژخایند، دچار اوهامند»
ایکاش، ایکاش میتوانستم شریک اوهامشان بشوم
یا
ایکاش، ایکاش میتوانستم اوهام خنیاگران را بزدایم
ایکاش! ایکاش شریطهی «مردم» را ترجیع بند سرودشان
میساختم
با آن به بند بند سرودشان درمیآویختم
پاسخ به تسخر و قهقههی همسرایان زمینی و آسمانی کروبیان میشدم
ملتهب، چشم در چشم آسمان میشدم
فریادی برآهنجیده از دل میشدم:
اما اگر فقط ....
اگر فقط مردم به پا شوند!
اگر مردم ز خود با خبر شوند!
خنیاگران امید دگر بار میخوانند:
اگر مردم به پا شوند
صلای داد و آزادی میشود
اگر مردم ز خود با خبر شوند
نام شما پروردگاران داد و آزادی میشود
میخوانم، با آنان میخوانم، جاودانه میخوانم
اگر مردم به پا شوند
اگر بیخبران ز خود با خبر شوند
طویلهی اوجیاس لایروبی میشود
زیبایی بر سریر خدایی میشود
میخوانم، میخوانم، و بر وان دیگرم سربهسر لعن میشوم
وان دیگرم کو آرزوی جامی زآب لِتِه[15] داشته است
آرزوی سپردنِ جملگی را به خاطر خاموشی چو گور داشته است
بر وان دیگرم اگر چه از شرم شرماگین به خود پیچیده است
بر وان دیگرم، دیگری کو چون همسرایان زمینی کروبیان
گولانسانی است
ددسانی است
وان دیگری کو گاه عرقریزان فقط در خیال به پچپچ
واگوئیده است
چیزی نبود
بند چاری نبود
واقعهی در خورِ یادی نبود
چیزی نبود!
اگر بود
فقط خوابی بود
كه گذشت
تیرگی آسمان نشان از ما ندارد
پژواك زمانه است
كه پوزه بر زمین كشیده است
آه، چه سحرگاهانی بود
چه موحش سحرگاهانی به پس بند چار بود
آه، سحرگاهان، به پس بند چار
به پس بند چار بود
بند چار بود
و دیگر جز فریاد پایکوبان سرب هیچ نبود
من وصی وصایای دخترکانِ دریا
سرگشته و گمگشتهی جاودان خاطراتم
من وصیتِ دخترکان دریا را به جای میآورم
با آیدا
سحرگاهان اشک در چشمانم میکارم
و اسمِ اعظمِ سخن «بامداد» را بر زبان میرانم
غزلهای یگانه انیس آیدا، یکه «بامداد» جهان را
در رثای نه ناصری که ناصریان میخوانم
با ماتیلده
بر بلندیهای ماچوپیچو
اسمِ اعظمِ سخن نرودا
- همپیمان جاویدانم-
را بر زبان میرانم
و با او «انگیزهی نیکسونکشی»اش را به ترتیل میخوانم
با کولیان سبزخوی سبزگونِ سبزروی سبزپوشِ اشعار لورکا آستین بر میافشانم
به اسمِ اعظمِ سخن لورکا
- همزادم –
زبان برمیگشایم
و با او «در سوگ ایگناتسیو»، دُرِّ اشعارش را میخوانم
سحرگاهان به پس بند چار با رویاووشان
شامگاهان با ایگناتسیو در جدال با نرینه گاوِ شومِ
سرنوشت: مرگ، همراهام
شبانگاهان با آواز مرغ سحر به میلاد اندوهگین هزاران ناصری میبالم
و با تک تک آنان پای به این زندانجهان دوباره میگذارم
با شکسپیر و «بامداد» که چون من قرنهاست بر هاملت گریانند
با تمام آزادشاعران جهان
همآوازانِ آوازِ آزادگان در این تیره شباروزان
مرواریدهای شبهای دلتنگیام
در ظلام لجـّهی دریاهای گمگشتگیام شما را
آی، شما که با شاملو و آیدا
با ماتیلده و نرودا
با لورکا
همچون من
شیر و عسل از چشمههای زلال چکامههای انسانی نوشیدهاید
همچون من
خندیدن
گریستن را با آنان آموختهاید
شما که خود حرمتِ داد را در آزادوارگی مرگتان به تکریر و تکریم فریاد کردهاید
آیشما، شما را، همبندیانم را در این زندانجهان
دگر بار «به نام گل سرخ»[16] کلمات شعرم میسازم
و در این شباروزان در رویای نابهکجایمان
بنای یادبود شما را که شعری است بر لبان داغمه بستهی باد
با دستِ نگاه در میدانِ شهرِ نابهکجایمان در افق بر پا میدارم
آه، چه سحرگاهانی بود
چه موحش سحرگاهانی به پس بند چار بود
به پس بند چار بود
بند چار بود
و دیگر هیچ نبود
هر شب سر بر بالین در مرگخوابی تلخ میگذارم
در آستان هر روز در تکرار آوازی که دخترکان عریان دریا سرودند
و به گاه عبور
در عزلت
به بادکه منم
سپردند
نابوکف را ندا میدهم: هی! میبینی؟
با غروب چشمانشان
دیگر دیده نمیشود رنگ رویایشان
رنگهای رویاهای دل عاشقشان
رویاهایشان، تنها و زیباترین مایملکشان
و با او، چون او در مرگ زیبایی یک تاسف میشوم
یک افسوس میشوم
افسوس!
آه، چه موحش سحرگاهانی بود
چه موحش سحرگاهانی به پس بند چار بود
به پس بند چار بود
بند چار بود و دیگر هیچ نبود
آه، چه موحش سحرگاهانی بود
آه سحرگاهان بود 2004/04/09
2 حالت ایستادن اسب روی دو پا، چراغپا رفتن به معنای کشیدن سم دست بر زمین و کوبیدن سم همان دست بر زمین نیز به کار رفته است!
*****
پروژه ای است بسیار ارزشمند. دهه خونین شصت هنوز گوشه های تاریک و مبهم بسیار دارد که باید با نوشتن حقایق از طرف کسانی که شاهدان آنروزها بودند، روشن شود. این خاطرات و شهادتها باید در دل تاریخ برای نسل امروز که از آنروزها هیچ نمیدانند و همچنین برای نسلهای آینده ثبت شود. دهه ای که خون در آن جاری شد و خانواده های زیادی را به سوگ عزیزان نشاند. خانوده هایی که بسیاری از آنها هنوز از آنچه بر آنها رفت، سخن نگفته اند. خانواده هایی که سکوت کردند. همکاری تک تک ما بازماندگان آن دوران برای ثبت آنچه گذشت در دل تاریخ از ارزشی بی کران برخوردار است. باشد تمامی کسانی که تا بحال لب فرو بسته اند به احترام عزیزانی که در زیر خروارها خاک خفته اند بدون اینکه از آنها سخنی به میان آید به صحنه آیند و سخن گویند. من نیز از این پروژه حمایت میکنم و تا جایی که بتوانم تاریخ نگار بخشی از این پروژه تاریخی خواهم بود..
عاطفه اقبال
*****
دو شعر هدیه تیکی میرزائی به دفتر یادبود
دو شعر از دفتر شعر چاپ نشده ام
سایه ها
*****
با سایه ها به سخن نشسته ام
با چتری پر از خاموشی ستاره ها
واژه ها در خاکستری بی حجم ذهنم
چون گردبادی کور می وزند
اشباع از بوی تند شب
عطرِخوشِ خورشید را
روی بالشم می پاشم
در انتظار روز
فانوس بدست
آوازِ پرواز و اشتیاقِ دیدار سر می دهم
ساحتِ عشق سپید تر از مهتاب
میزبانِ فروتنِ بوی سیب و زمزمه ی قناری هاست
خوشه های گندم در بوی باران می لرزند
سکوت
شگرف تر از هیبتِ مرگ
بر چهره ی بی رنگِ هستی
چنگ می زند
باید از مرزِ زمان گذشت
نیکی میرزایی ( پاییز۱۳۸۷
قصه
*****
عطر گلاب و یاس
کوچه ها را گلباران می کند
صدای خسته ی کودکان فردا
از عطر صبح لبریز می شود
پرندگانِ خونین
سطح خیابان را پر می کنند
چشم خورشید باز می درخشد
شب چهره بر خاک می کشد
از آنهمه رنج شناخته و نا شناخته
قصه ها خواهیم نوشت
از دست هایی که غایبند
از چشمه هایی که آفتابشان غروبی ندارد
از رنگین کمانٍ معصوم چهرهء دخترکان مهر و صلح
از عشق بی دروغِ زایش و ایستادگی
در آن خطه ی شریف عشق و مهر
از آنهمه رنج شناخته و نا شناخته
قصه ها خواهیم نوشت
نیکی میرزایی تابستان ۱۳۸۹
*****
جعفر امیری: زندانی سیاسی سابق، فعال سیاسی
تا برآمدن آفتاب
دو پلک زدن
بیشتر نمانده است
جوخه اما بیدار است
با چشمان خواب آلودش
دیوار روبرویش را میپاید
که از فعالیت پیشیناش
مشبک است
و از هر شبکهاش
ستارهای
سوسو میزند.
جعفر امیری
آگوست 2015
*****
احمد بخردطبع - فعال کارگری
ابراهیم آوخ – زندانی سیاسی سابق – فعال سیاسی
احمد مزارعی زندانی سیاسی دو رژیم - نویسنده و مترجم
آرش کمانگر - فعال سیاسی و رسانه ای
اسماعیل خودکام – فعال کارگری
امین بیات – فعال کارگری
احسان ثابت - زندانی سیاسی دهه شصت
آمادور نویدی – فعال سیاسی و وبلاگ نویس: بدینوسیله تلاش و پیگیری شما را در اینزمینه٬ دفاع از مقام وشأن انسان و انسانیت و... ارج میگذارم
انور میرستاری – فعال حقوق بشر: به امید آزادی همه زندانیان سیاسی و عقیدتی
ا. م. شیری (ابراهیم شیری) فعال سیاسی، نویسنده و مترجم: با بزرگداشت یاد قربانیان دهه شصت امضا می کنم.
امیر میرزائیان – زندانی سیاسی سابق – فعال سیاسی: بیست و پنج سال از وقوع فاجعه کشتارجمعی زندانیان سیاسی میگذرد،66 ماه با اکثر این جانباختگان زیستم. براستی که آنان دوستداران واقعی زندگی، صلح و عشق حقیقی بودند. آرزوی آنها بوستان ها و کشتزارهای پر محصول، تحقق سفره پر نعمت و رنگین برای همه، رونق کار،صنعت و کشاورزی بدون استثمار، سربلندی و استقلال کشور بدون استعمار بود آنها جان شیفته اشان، تنها سرمایه زندگی خود را در این راه فدا کردند. ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود، خون دلها خورده ایم ، خون دلها خورده ایم ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود، رنج دوران برده ایم ، رنج دوران برده ایم پیشانی بر خاکشان می سایم و یادشان را گرامی می دارم.
ایرج مصداقی: زندانی سیاسی سابق - بازمانده کشتار سراسری زندانیان تابستان 1367
ایرج حیدری – فعال سیاسی
اسد گلچینی – فعال سیاسی
اکبر دیلمی - کارگر کارخانه
امير- از طرف راديو پيام كانادا حمايت و پشتيبانى خود را اعلام ميداريم
امیر پیام – فعال کارگری – کانادا
ایرج آبشار – فعال سیاسی
الهه امانی - فعال حقوق زنان و حقوق بشر: روز داد خواهی فرا خواهد رسید... تردیدی نیست
احد سبلان – فعال مدنی
انوش رستگار – فعال سیاسی
آشور توماج – فعال حقوق بشر ترکمن - فعال سیاسی عضو کانون فرهنگی و سیاسی خلق ترکمن
بهمن بیک
بیژن هدایت
بهروز فراهانی – فعال کارگری - فرانسه
بهرام رحمانی – نویسنده و روزنامه نگار
بهنام چنگائی - فعال سیاسی
بتی جعفری نژاد – فعال سیاسی ( حمایت خودم را اعلام می دارم! )
بهروز رضوانی – فعال کارگری – آخن, آلمان: پیروزی از آن ماست. نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم.
باقر ابراهیم زاده – زندانی سیاسی سابق – فعال سیاسی
بیژن سعیدپور – فعال سیاسی
بهمن امینی - فعال سیاسی و حقوق بشر، زندانی سیاسی سابق
بهروز عارفی - مترجم و فعال فرهنگی – سیاسی - فرانسه
بهروز سورن - روزنامه نگار - زندانی سیاسی سابق
پروین ریاحی - فعال سیاسی
پرویز میرمکری – شاعر: برای دفتر دادخواهی قتل عام شده گان
پویان انصاری - فعال سیاسی
پرویز داورپناه – فعال سیاسی: موافقم
پارسا سربی – فعال سیاسی: ننگ و شرم بر دیکتاتور, چه شاه و چه شیخ. به امید روزهای بهتر
پریچهر نومانی – فعال سیاسی: یاد عزیزان بخون خفته همیشه با ماو درقلب ماست.بامید روز دادگاه عادلانه در پیشگاه ملت
پیام پرتوی – فعال سیاسی
پروانه قاسمی – فعال سیاسی
پیروز زورچنگ – زندانی سیاسی سابق – فعال سیاسی
پرویز مختاری – فعال حقوق بشر, برادر زنده یاد سیامک مختاری که در تابستان سال 1362 در زیر شکنجه کشته شد
تقی روزبه – تحلیل گر سیاسی: آرزوی موفقیت برای این پروژه
جمشید صفاپور - فعال کارگری
جابر کلیبی – فعال سیاسی
جزایری: حمایت خودم را از این پروژه اعلام می نمایم
جواد دادستان - سینماگر
حمیدرضا رحیمی – شاعر, پژوهشگر و طنزپرداز
حسن حسام – زندانی سیاسی دو رژیم – فعال سیاسی - شاعر
ح ریاحی - زندانی سیاسی سابق – فعال سیاسی
حسن بیاتلو – فعال سیاسی: به امید ایرانی آزاد و آباد و سرنگونی رژیم دیکتاتوری
حسین مختار زیبائی - دكتری علوم قضائی زندانی سیاسی سابق - قربانی شكنجه در حال حاضر با بدنی كه هفتاد و هشت درصد آن مصنوعی میباشد زندگی میكنم، بازمانده از قتلعام سال شصت و هفت، فرزند مجاهد شهید علی مختار زیبائی سرهنگ نیروی هوائی ایران كه در بیست و شش شهریور سال شصت در سن چهل سالگی در زندان اوین در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق ایران تیرباران شد.
حسن معارفی پور: فعال سیاسی
حسین نقی پور – فعال رسانه ای و سیاسی
خسرو آهنگر – فعال سیاسی
داریوش مجلسی - فعال سیاسی
رسول شوکتی – زندانی سیاسی سابق – فعال سیاسی
رضا بی شتاب – شاعر
رفعت زین الدین – فعال سیاسی
رضا دانش – فعال سیاسی – از این پروژه حمایت میکنم
رضا پورکریمی – زندانی سیاسی سابق – فعال سیاسی: از خاوران و همه گورهای بی نام و نشان
این صدای محزون به گوش می رسد عیان
که یاد ما را زنده دارید ای رفیقان
امروز آرزوهایمان در دل توده ها جاری است
حرف از رهایی و داد
افسوس که جای ما خالی است .
===============
یاد یاران یاد یاد
رقیه سلجوقی – فعال مدنی
رضا جانه ای – زندانی سیاسی سابق
زینب قراویسکی – فعال سیاسی
دکتر زهرا شمس - فعال سیاسی
ژاله مظاهری: من هم امضاء واز کار بزرگ شما پشتیبانی می کنم مرگ بر رژیم تبهکاز اسلامی مرگ بر اسلام
داریوش شیروانی – فیلم ساز و موسیقی دان
سیروس بینا
"پدر کشتی و تخم کین کاشتی/پدر کشته را کی بوَد آشتی"؛ به قول زنده یاد شاملو، خشم هامان را تیز کنیم برای روز انتقام.
سیامک موید زاده – قعال کارگری: مسیر مبارزات ما راهیست که عزیزانی با نثار جان خود آنرا هموار کرده اند. بنابر این یاد عزیز آنهات فراموش نشدنی و همیشه با ماست همانگونه که نفرت و انزجار از کرکسان و آدمکشانی که اینهمه عزیزان را از ما گرفتند فراموش نخواهد شد. یاد تمامی جانباختگان راه ازادی و سوسیالیسم گرامی باد!
سوسن شهبازی – فعال کارگری و زندانی سیاسی ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۵
سعید نوروزبیکی – زندانی سیاسی دهه ای هفتاد و فعال سیاسی مستقل در تبعید: با سپاس و قدر دانی از شما دوستان ورفقای انقلابی در جهت زنده نگاهداشتن و یاد وخاطره آن رهروان راه آزادی تلاشهای بی شائبه می نمایید ، وهمچنان سعی در افشای ناگفته های جنایات رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی در سطحی گسترده را باز گشوده اید ، اعلام داشته و همواره خود را در کنار شما می دانم
سعید صارمی – فعال سیاسی: حمایت می کنم.
سیمین اصفهانی – فعال جنبش زنان – فعال سیاسی
سیامک جهانبخش – فعال سیاسی
سولماز محمودی – تحلیلگر سیاسی
سهیل گرامی – فعال مدنی
سحر دیناروند
سیاوش عبقری – استاد دانشگاه و فعال حقوق بشر
سعید افشار – فعال رسانه ای – فعال سیاسی
شکوه میرزادگی – نویسنده و روزنامه نگار: این دفتر یادبود در تاریخ معاصر ثبتی همیشگی خواهد داشت.
شعله امید – ایران
شهلا عبقری – استاد دانشگاه و فعال حقوق زنان و حقوق بشر
شاهو منصوری – فعال کارگری
شاهین انزلی – فعال مدنی
شیرین شکرزاده – فعال سیاسی و عضو سازمان رهائی زن
صدیق جهانی – فعال کارگری
علی دماوندی - فعال رسانه ای
علی پیچگاه – فعال کارگری
گزارشگران: هفت عضو خانواده علی پیچگاه بدلیل آزادیخواهی اعدام شده اند
عسگری – فعال سیاسی: کشتارنیروهای اگاه هرکشورتوسط حاکمان نشانگراستبدادی ان حکومت است اما رژیم عجیب الخلقه اخوندی درقرن بیستم و ادامه اش درقرن بیست ویکم ازنوع دیگراست که طبق اسناد و مدارک افشاشده ازدرون سازمانهای جاسوسی قدرتهای یزرگ نشان ازیک ماموریت ازپیش تعیین شده دردوران جنگ سردبین دوابرقدرت شرق و غرب صورت گرفته که دراینجا باید هم امروهم عامل محکوم شوند و یقینا تاریخ بشریت مدعیان دروغین دمکراسی و حقوق بشررا نخواهد بخشید چراکه ملت ایران دردهه سی همت نشان داد وخواست دست اجانب را منابع و منافع خودقطع کند اما برانها گران امد ابتدا علیه دولت ملی و انگاه با ذخیره کردن اخوندبیسواد و بی احساسی چون خمینی چنین فجایعی را رقم زد که تا کره زمین وجوددارد جبران ان خونهای پاک نخواهد شد.من بعنوان یک انسان دردکشیده درتبعید جنایات صورت گرفته علیه بهترین و اگاهترین فرزندان ایرانزمین را محکوم میکنم و خواهان محاکمه و مجازات عامرین و عاملین انها هستم.روحشان شاد و یادشان گرامی باد
عباس منصوران – فعال سیاسی: این ابتکار شما مورد پشتیبانی است و امید که از پشیتبانی های بسیاری برخوردار شود
عباس مظاهری – زندانی سیاسی سابق – فعال سیاسی: امضا و پشتیبانی می کنم
عاطفه اقبال – زندانی سیاسی سابق – فعال سیاسی
علی رسولی – فعال کارگری
عادل احمدی – فعال سیاسی: مرگ بر نظام ضد مردمي و فاشيستي جمهوري اسلامي ايران و در اهتزاز باد مبارزات زحمتكشان بر عليه قاتلان حق و حقيقت. به پيش براي سرنگوني جلادان!
غلام عسگری – فعال کارگری: روحشان شاد ویادشان گرامی باد اما یاد و خاطره انها محدودبه دفترنمیشود حماسه افرینان رویارویی اگاهی با جهل وجوروجنایت برای نسلهای بعدی تاریخ به حجم شاهنامه و مثنوی مولوی رارقم زدند و دراین جنگ نابرابربرای همیشه بساط دکان دینکاران را به ذباله دان تاریخ ریختند من بعنوان یک انسان درد کشیده ضمن گرامی داشت ان عزیزان همیشه جاوید امرین و عاملین جنایات دهه شصت مخصوصا تابستان شصت که مصداق جنایت علیه بشریت بودرا محکوم میکنم و خواهان محاکمه و مجازات حاکمان رژیم ضد انسانی جمهوری اخوندی و باندهای تحت فرمان انها هستم.ننگ برجمهوری ولایت مطلقه فقیه.
فریبا ثابت – زندانی سیاسی سابق – فعال سیاسی و فعال جنبش زنان
فهیم لاکی – فعال مدنی
فرامرز دادور– فعال سیاسی: تا روزی که زندانی سیاسی ، شکنجه و اعدام نباشد و در کمال آزادی و فارغ از هر نوع ستم اجتماعی به برپائی مناسبات اقتصادی/اجتماعیِ انسانی دست یابیم
فرامرز عبادت طلب: زندانی سیاسی دهه شصت – فعال سیاسی
دستتان را به گرمی می فشارم و از این طریق حمایت خود را از هر گونه فعالیت انقلابی بر علیه جنایت و سرکوب و دفاع از آزادی اعلام می دارم.
فرهنگ قاسمی – نویسنده و فعال سیاسی در تبعید
فرخ حیدری – زندانی سیاسی سابق و فعال سیاسی در تبعید
فریبا راد – فعال سیاسی
فاطمه جوکار – زندانی سیاسی سابق – دهه شصت: زندانی سیاسی دهه۶۰
و هنگامی که یاران با سرود زندگی برلب، به سوی مرگ میرفتند،
امیدی آشنا میزد چوگل درچشمشان لبخند
به شوق زندگی آوازمیخواندند
وتا پایان، به راه روشن خود باوفا ماندند
فرهاد دانشور - فعال کارگری
ک الوند – فعال سیاسی
کاوه دادگری – زندانی سیاسی سابق: خشم و انزجارمان برعلیه این جنایت و سایر اعمال ضدانسانی رژیم را بنیادی برای اتحاد و مبارزه مان قرار دهیم.شاید که در جنبش پیش رو ،آگاه تر و متشکل تر عمل نماییم
لیلا جدیدی – فعال سیاسی
مجید دارابیگی - زندانی سیاسی دو نظام
مهدی کشاورز - کنشگر سیاسی
محمد حسین یحیائی
باید این فاجعه غم انگیز ملی را پاس داریم و زمینه پرسشگری را از رژیم و کسانی که در این جادثه وحشتناک شرکت داشتند به دادگاه بویژه به وجدان هم میهنان بسپاریم و یاد جان باختگان را گرامی داریم
منوچهر تقوی بیات - فعال سیاسی
مجید میرزائی - شاعر
مسعود صفری - فعال سیاسی
مهرداد مهرپور محمدی – نویسنده و فعال سیاسی
مرجان افتخاری – زندانی سیاسی سابق – نویسنده و فعال سیاسی
مجید بیدار ( موسوی ) – زندانی سیاسی سابق – فعال سیاسی: عزیز با شما هستم، حداقل به یک دلیل: نه می بخشم، و نه فراموش میکنم
مینا زرین – زندانی سیاسی سابق – فعال سیاسی: دستگیری ام در سال 60 ،تقسمیم بندی در 3 دوره زندان ،شکستن و نشکستن و ترس رژیم از خانوادها خاورانها
http://www.youtube.com/watch?v=SU1oLnE4rn0&feature=share
مسعود فروزش راد – زندانی سیاسی سابق – فعال سیاسی مریم البرزی - زندانی سیاسی سابق
مهران سیرانی – فعال سیاسی
محمد تقی سیداحمدی – فعال کارگری: حمایت خودم را از این پروژه اعلام می نمایم
محمود خادمی – زندانی سیاسی در دو رژیم – فعال سیاسی : با آرزوی موفقیت در پیشبرد این پروژه
مجید مشیدی – فعال سیاسی و فعال حقوق بشر: چه پروژه زیبائی ، نباید تاریخ به فراموشی سپرده شود ! ما در مقابل نسل های آینده مسئول هستیم.
مسعود سفری – فعال سیاسی
مصطفی حبیب – فعال سیاسی
محمد اشرفی – فعال سیاسی: کشتار های دهه شصت جنایت علیه بشریت بود که البته در تمامی دوره ها و مراحل انواع مختلف جکومت های سرمایه داری (حتی دمکراتیک ترین آنها) چنین جنایت های را انجام می دهند و البته جمهوری اسلامی این جنایت ها را حق به جانب و برای خدا انجام داد ولی ماموریت جهانی او برای نجات سرمایه داری بود ولو اینکه خودش وانمود می کرد نمی داند یا برای خدا است و نیروهای رده پایین ش نمی دانستند برای سرمایه داری خدمت گذاری می کنند امروز باید با تمام توان خواهان محاکمه جنایت کاران باشیم و باید بدانیم که در جنگ طبقاتی سرمایه داری در هر زمانی لازم باشد در هر جای از دنیا با هر نوع حکومت سرمایه داری انجام خواهد داد باید با دید انترناسیونالیستی برای جلو گیری از امکان انجام جنایت توسط سرمایه داری های مختلف جلو گیری کرد
محمد امیرانی – فعال سیاسی – دانمارک
مینا انتظاری – زندانی سیاسی سابق و فعال سیاسی در تبعید
مهناز قزلو – زندانی سیاسی سابق – فعال سیاسی
مراد شیخی – فعال سیاسی، و مسئول سایت زنده باد انقلاب، و پناهندگان ایرانی: نه فراموش میکنیم و نه میبخشیم نه میتوانیم فراموش کنیم و نه میخواهیم
مریم افشار – فعال سیاسی – سوئد
مرسده محسنی – برادرم مجتبی محسنی که در سال ۶۷ اعدام شد
محمود رضا کاظمی فر – مستند ساز: نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم
محمد صدیق
مصیب رزمچی – فعال مدنی
میترا فاخته – فعال حقوق زنان
مهران سیرانی
مسلم منصوری – سینما گر ( پایه گذار سینمای زیر زمینی )
محمود احمدی - فعال کمونیست: همه سران رژیم جمهوری اسلامی باید بجرم جنایت بر علیه بشریت در دادگاهها محاکمه شوند.ما تاریخی خواهیم نوشت که دیگر مقوله زندانی سیاسی وجود نداشته باشد
نسرین احمدی - فعال اتحادیه پرستاران
نظام جلالی – فعال سیاسی و وبلاگ نویس
نادر ثانی – فعال سیاسی
ندا نوآور – فعال حقوق بشر
ناصر طاهری – فعال سیاسی چپ
ندا فرخ - کنشگر حقوق بشر
نادر تیف - وبلاگ نویس آنارکوکمونیست
نادر احمدی – فعال سیاسی – زندانی سیاسی سابق: با تشکر فراوان از سایت گزارشگران من ضمن حمایت از زنده نگاه داشتن یاد قربانیان رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی به عنوان یکی از قربانیان این حکومت که از سال 1359 تا سال 1363 را در زندان های تهران سپری کردم جهت درج در آرشیو شما یک مطلب کوتاهی را که قبلآ نیز آنرا در چند سایت منتشر کرده ام به ضمیمه این ای میل برایتان ارسال می کنم. حقیقت این است که زبان از بازگویی آن همه ددمنشی ها که در زندان های جمهوری اسلامی بر ما رفت عاجز است ولی برای آگاهی افکار عمومی در ایران و سراسر جهان و جهت جلوگیری از تکرار یک چنین اعمالی بدون شک نباید آنرا فراموش کرد و باید آنرا مرتبآ بازنگری کرد و بخصوص شرایط و دلایل بروز آنرا مورد بررسی قرار داد. به امید روزی که بشریت از شر دولت ها و زندان های آنان خلاص شود. نادر احمدی از هلند
ونداد اولادعظیمی – فعال حقوق بشر
هوشنگ اسدیان – فعال سیاسی: به قول شاملو، آنان دل به دریا افکنانند، به پای دارنده توفانها. تمام کسانی که در راه آزادی و سوسیالیسم جان فشانی کرده اند، آینده ثابت خواهد نمود که چه نهالهای پر باری را با خون خود بر زمین نو آباد کاشته اند و برداشت این محصول آزادی، صلح و عدالت اجتماعی خواهد بود. در برابر این خونهای به ناحق ریخته جمهوری جنایت کار اسلامی به سرکردگی خمینی و خامنه ای جلاد و پلید مقصر هستند وباید با قهر انقلابی سرنگون شوتد.نه هیچکس میبخشد و نه فراموش می کند. یاد این به خون خفته گان خلقهای ایران هماره گرامی باد
یاور اعتماد – فعال رسانه ای
یوسف اردلان – فعال سیاسی
ی الفتی – زندانی سیاسی دهه شصت – سرنگون باد رژیم جانی جمهوری اسلامی
پوسف زرکار – فعال سیاسی
وبلاگ اخگر ( ترجمه های آمادور نویدی )
https://amadornavidi.wordpress.com
سایت رنگین کمان
کمیته بین المللی نجات پاسارگاد
لجور
سایت سازمان کارگران انقلابی ایران – راه کارگر
وبلاگ فعالان در تبعید
http://exilesactivist.wordpress.com/
پایگاه اینترنتی هزل دات کام
علیه ستم جنسی
تقی روزبه
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/
اتحاد کارگری
راه کارگر خبری
http://www.rahekaregarnews.com/
مینا زرین
http://mina-zarin.blogspot.co.at/
پرتو
البرز ما
https://aleborzma.wordpress.com/wp-admin/
احترام آزادی
http://ehterameazadi.blogspot.de/
بازآفرینی واقعیت ها
شاهین شهر
http://andishehnovin.blogspot.de/
سعید نوروز بیکی
http://www.saeednorouzbeyki.com/
اطلاعات نت
ریشه ها
سایت محمود خادمی
رضا بی شتاب
http://rezabishetab.blogfa.com/
سایت مجید مشیدی
وبلاگ اشتراک
وبلاگ ابراهیم شیری
http://eb1384.wordpress.com/2013/09/12/
سایت جابر کلیبی و پروانه قاسمی
http://www.djaber-ka-parvaneh-gh.com/
نه زیستن, نه مرگ
برسان سلام یاران
http://www.mina-entezari.blogspot.com/
شقایق های دشت سوخته
http://www.farrokh-heidari.blogspot.com/
سایت رنگین کمان
وبلاگ اسد گلچینی
http://golchini.wordpress.com/
رادیو پیام
نی لبک هائی که انسان را سرودند
http://mahnazghezelloo.blogspot.co.at/
سایت زنده باد انقلاب
سایت پناهندگان
سایت مسدود شده حسین مختار زیبائی بدلیل افشاگری هایش
http://www.blogster.com/mokhtar
سایت داریوش شیروانی
سایت کانون فرهنگی خیام
لجور
سایت دگرگونی
وبلاگ علی صدارت
http://ali-sedarat.blogspot.co.at/
سایت گزارشگران
وبلاگ خبری گزارشگران
http://gozareshgaran1.wordpress.com
وبلاگ آهنگر
صدای میراث فرهنگی جهانی
http://worldculturalheritagevoices.org
کمیته دفاع از آزادی و برابری در ایران - وین
اینفو ایران
بنیاد آزادی اندیشه و بیان
حامیان نیروهای ملی درونمرز
کانون فرهنگی بامداد - استکهلم
از طرف راديو پيام كانادا – امير
بنیاد اسماعیل خوئی
کانون فرهنگی خیام
کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی
رادیو آوا – بخش فارسی رادیو فلورا
کمیته دفاع از زندانیان سیاسی در استان اربرو ( سوئد
کمیته همبستگی بین خلقها در استان اربرو ( سوئد
اعضای رادیو فراز اربرو ( سوئد
کمیته دفاع از پناهجویان در استان اربرو ( سوئد
پرویز مختاری: بر مزار سیامک برادر کشته شده ام در تابستان سال 62 . او در گلستان خاوران دفن شده است
خدامراد فولادی
به یاد ِ تابستان ِ ٦٧
هنوز
آن سرود ِ کودکانه را
به خاطر دارم :
سیصد گل ِ سرخ و ...
حالا که بزرگ شده ایم
کوک ِ سازهای مان را
عوض کرده ایم و
مضمون تصنیف های مان را
و یکصدا می خوانیم :
صدها گل ِ سرخ ِ ما را پرپر کرد
آنکه
جهنم اش را
با کشتن ِ چراغ ِ اندیشه های جوان ِ ما
روشن کرد
غافل از آنکه
این شعله های نامیرا
جهنم اش را خاموش می کنند
روزی برای همیشه
همین امروز
یا فردا .
.............
مینا زرین برای یادبود دهه 60 ومادران خاوران تقدیم می کنم و اعلام جرم به عاملین و امرین را دارم
http://www.youtube.com/watch?v=SU1oLnE4rn0&feature=share
از حسن حسام
مقتول « لعنت آبا د »
هنگام که غبار خا کستری سحر
بر چهره خیس بنفشه زا ر می نشیند
وعطربی دریغ آفتاب پگا ه
کوچه های یخ زده را گرم می کند
زیر نگاه آنکه در چا رقد سیا ه خود شکسته
وشوق دیدارت را بر آستانه در نشسته است ،
می آیی
هنگام که خیابا ن های خا موش ِ این شب ِ خوف
در شعله ی فریادی گُر می گیرد
و شطی از عشق و بهار نارنج
خواب خوش ِ سنجا قک ها رامی شکند ،
می آیی
هنگام که بر می آشوبد خاک
بی باک
در گام ها ی معترض بردگان ِ کار،
و کارخا نه ها و مزرعه های میهن ِ در بند
در سرود ِ دلکش ِ آزادی
نفس می کشد ،
می آیی !
می آیی ،
در هلهله هزاران مُشت
در رودخانه ای از آژیرکا رخا نه ها
در هجوم ِ رویش مزارع آزاد شده
در سفره های پُر از نان
و بر تلی از حلبی آباد های ویران
آهای !
مقتول « لعنت آباد »
که دشنه ای در پشت
وزخمی درشت بر سینه داری !
می آیی
می آیی
می آیی
می آیی
با اولین جوا نه آن طوفان ِ بزرگ
وعاشقانه می رقصی
در رقص شادما نه جنگل!
آهای!
مقتول ِ لعنت آباد !
با اولین وزش
با اولین جوا نه
با اولین سرود
می آیی !
می آیی
وتن پوش ِ مشبکت
تا همیشه
پرچم ِ ما خوا هد بود
از شکیبایی شما ممنو نم .
حسن حسام
................
( دریافتی گزارشگران از شعله امید برای دفتر یادبود )
تقدیم به تمامی جانباختگان راه آزادی و جان بدربردگان زندانهای سالهای سیاه ( دههء شصت )
و تقدیم به کسی که قصهء شیدایی جانهای عاشق را با خون دل نوشته و مینویسد: « ایرج مصداقی»
با درود و احترام
شعله امید – ایران
« این ریشه ها هرگز نمی خشکند »
وقتی که پیر ِ شب پرست
پنجره های صبح را می بست ،
وقتی خورشید را نشانه گرفت و
سپیده را به خون نشاند ،
وقتی که پیر شب پرست
بهار نو رسیده را در قحطی شعور
به پشتگرمی ِ مشتی عربده جو
به چارمیخ تباهی کشاند ،
وقتی که دست خشم و کین
در تطاول مزرعهء عشق
خرمن خرمن شقایق را
به آتش جهل خود سپرد ،
وقتی که دامن دامن گل ِ سرخ
در مشتهای زشت و پلشتش ، پژمرد ،
هرگز در ذهن فقیر ِ پیر ِ شب پرست
اندیشهء فردا راهی نداشت
هرگز به باورش نمی آمد
که ریشه ها نمیخشکند
که ریشه ها نمیسوزند..........
***
آن سالهای دور ، در باغ بی برگی و سرگردانی
در شب نشینی ِ نوچه های دیو جنون
بر فراز کاخ ِ تزویر
چیزی نبود جز قهقهه های مستانه
که سکوت کوچه های دلگیر عافیت طلبان را میشکست ،
و به جز این ؛
چشمه چشمه اشک مادران
مادران سوگوار و عزادار
مادران بی پناه
بی تکیه گاه ؛
اما استوار
و سوز دل پدران ِ شکسته قامت از داغ سروهای جوان
آن صاعقه های طغیان ،
و .....شب گریه ها... بی شانه هایی برای گریستن
حتی شانه های استخوانی ِ یک همدرد ؛
و دیگر چه ؟!
و دیگر...........
دیگر کران تا به کران ، خاطره ها
خاطره های چون کابوس
بغل بغل اوراق ِ بخون نوشته
بر تارک روشن تاریخ
گرچه با بغضی در گلو و خروشی در حنجره
از دل سلولهای تاریک و نمدار
از دل ِ سیاهچالهای دهشتبار
از داخل قبرهای زندگان زنده به گور
ورق ورق خاطره های بجان و خون نوشته ؛
وَه چه دردناک و جگرسوز
وَه چه تلخ و گدازنده ،
اما همه افتخارآمیز .... همه قصه ء شیدایی ِ آن جانها
آن پاکبازان و سرافرازان...........
و همچنان
در ذهن فقیر ِ پیر ِ شب پرست
اندیشهء فردا راهی نداشت
هرگز به باورش نمی آمد
که ریشه ها نمیخشکند
که ریشه ها هرگز نمیسوزند..........
***
و در شتاب فصل های سیاه
وقتی که در یخبندان ِ عاطفهء آن تنور تابستان
تمام افق های دوردست به ماتم نشست
و آسمان گریست
وقتی که در انحنای خوف انگیز ِ قتلگاه غنچه ها
جلاد ِ خوار و زبون
هزار هزار ستاره را
در سرخی ِ خون نشاند ،
ناباورانه بر گورهای گمشده ء سروها
صدها و هزارها جویبار ِ زلال جاری شد ،
و بر پای نخل های سوخته
با ساده ترین فلسفهء عشق و ایثار ؛ چشمه ها جوشید و روان گردید........
و هنوز در همین نزدیکی......... یا کمی دورتر، در هرسو
اینجا
آنجا
هرجا که بنگری
از سرخی ستاره های بخون خفته
بر شاخه های درخت آزادی
هزاران هزار ستاره شکفته
و آسمان شبگرفته ، روشن شده است .
در هر سو
غریو فریادیست که بگوش میرسد
و دلی که میسوزد ... دستی که مینویسد...
همو که از خاطره ها ، حقیقت را نقش و رقم زده است ،
همو که اندیشه های ژرف را
دوباره شکوفا کرده ،
رفیق ِ گریه ها و همریشهء سروهای بخون غلتیده
آری ،
در صداقت آینه شکی نیست
تاریخ ِ فردا و فرداها
گواه ِ آینه هاست .
گوش کن !.... همیشه صدایش بگوش میرسد :
« این ریشه ها هرگز نمی خشکند
این ریشه ها هرگز نمی سوزند ! » .
شعله امید - ایران
..............
پـویـان انـصـاری: تـابستـانـی بـر سـاحـل خـونیـن ِ یـک نـظـام
وقتـی خـورشیـد تـابـان هم،
در آن تـابستـان سیـاه،
بـرای لحظـه ای،
درخشش خـود را بـر زمین،
از یـاد می بـرد،
عُمق فاجعه کُشتـار نسلی مُصمم و مبارز،
در آن تـابستـان جهنمی،
آسمـان سرزمینی را،
به سـوگ و مـاتـم،
می نشـانـد.
در آن تـابستـان سـوزانِ غمـزده،
واژه ِ مُقـاومـت،
در زنـدان های مخوف آخوندی،
شکنجه گران را هم،
به حیـرت وا داشت.
فـرمـان آن گُجستـک جلاد جمـاران خُمینـی
در کُشتـار گُـلهـای گُـلگـون جـوانـان وطن،
گـواهِ یک جنایت هولناک،
علیه بشریت شد که بعـداز یک رُبـع قـرن،
حمـاسـهِ آن گُـلهـای نـو شگفته،
هـرگـز فـرامـوش نمی شـود،
هم چنانکه نفـریـن مـادران داغـدیـده،
روز و شب،
بـر اهـریمنـان چمباتمه زده بـر میهنمـان،
در میانشـان جاریست.
در چشمـان نـافـذ آن زندانی آزادیخواه،
نـه تـرسـی بود نه پشیمـانـی،
لاله های سُـرخ،
در بـرابـر جـلادانِ ننـگِ تـاریـخ ِ بشـریـت،
مانند سرو قامت کشیده،
ایستـادنـد.
آنهـا، با دریایی از صداقت و عشق به آزادی،
حمـاسـه آفـریـدنـد.
افسـانـه فقط در تـاریـخ نیست،
واقـعـیـت تـاریـخـی تـابستـان دهـه شصـت
با کـوهـی از عشق و مقـاومـت آن دلاوران،
در زیر وحشیانه ترین شکنجه های باور نکردنی،
بـه افسـانه، تبدیل شـد.
اینـک من و تـو،
قطره ای از دریـای قلم و سرشار از سخنان نا گفته آنهـا هستیـم.
قتـل عـام زندانیـان سیـاسـی در تـابستـان دهـه شصـت توسط ِ نـظـام جنـایتکـار جمهوری اسلامی در ایـران،
نـه فـرامـوش شـدنی است و نـه بـخشودنـی.
بیـاد آن گُـلـهـای همیشه جـاودانِ دهـه شصـت.
شهریور 1392- استکهلم
...................
تحصیلات من در دانشگاه انسانیت لاجوردی در اوین
نادر احمدی
همانطور که می دانید در کشوری مانند ایران که در آنجا مانند بقیه جهان قانون جنگل حاکم است و "مزد گورکن از جان آدمی افزونتر است" معمولآ یک فعال سیاسی باید انتظار دستگیری و شکنجه و اعدام را داشته باشد و این تهدید همیشه مثل سایه او را تعقیب می کند، اما با وجود این، دستگیری و زندانی شدن هر فرد یک واقعه غیر مترقبه و دور از انتظار است و ناگهان اتفاق می افتد! و شما تا به خودت بیایی متوجه می شوی که وارد عالم برزخ شده ای و ارتباط تو با بقیه جهان قطع شده است و تمام حقوق و اختیارات خودت را از دست داده ای و به یک ابزار بی اراده در دست کسانی تبدیل شده ای که به اختیار خودشان سرنوشت تو را تعیین می کنند! بدینترتیب بود که روزی از روزها در حال پخش اعلامیه بر علیه جنگ ایران و عراق به دست اراذل و اوباش ( فردی که به عنوان مسئول آن کمیته مرا دستگیر کرد به گفته هم سلولی هایم، در زمان شاه یک چاقوکش در محله حسن آباد تهران بوده است! و اکنون به خط امامش پیوسته بود ) یک کمیته در خیابان قزوین تهران دستگیر شدم و در آنجا با زنده یاد قاسم گلشن یک عضو سازمان پیکار آشنا شدم. او که به اتفاق تعدادی از دوستان و اعضای خانواده اش بر اثر یک سهل انگاری در خانه اش در منطقه میدان گمرک تهران با پای شکسته و در گچ دستگیر شده بود وضعیت روحی خوبی داشت. بعد از گذران چندین روز در آن کمیته روزی در یک جیب لندرور مرا به اتفاق قاسم گلشن و هم پرونده ای هایش مستقیمآ روانه دانشگاه انسانیت لاجوردی در اوین کردند. در اوین یک شب را در یک سلول انفرادی گذراندم و روز بعد مرا با چشمان بسته به زندان کمیته مشترک منتقل کردند. در سلول انفرادی کمیته مشترک که ساختمانی بسیار قدیمی بود قاسم گلشن نیز در طبقه همکف در سلول روبروی من قرار داشت و از سوراخ در، رفت و آمد او را میدیدم، بعد از گذراندن بیش از سه ماه در سلول انفراد ی مرا به طبقه بالا و سلول عمومی بردند و در آنجا مجددآ با قاسم گلشن و تعدادی هوادار سازمان آرمان مستضعفین همسلولی شدم. قاسم گفت که بازجو به او گفته است که او را اعدام خواهند کرد و بر این اساس با شروع اولین اعدام ها او و محمد رضا سعادتی از رهبری مجاهدین خلق جزو اولین اعدامیان در لیست انتظار بودند که اعدام شدند ولی در بیانیه دادستانی تهران که از رادیو خوانده شد به نحو مضحکی اتهام قاسم گلشن را " پاشیدن فلفل و نمک به چشم برادران پاسدار" اعلام کردند ولی فورآ در یک بیانیه تصحیحی اشتباه خود را تصحیح کردند! بعد از بازگشت از کمیته مشترک به زندان اوین مدتی را در سلول های بند 325 با یک هوادار مجاهدین و یک مهندس هوادار نهضت آزادی که پدرش را نیز در همین ارتباط دستگیر کرده بودند و یک فرد دیگری که او نیز از اروپا و آلمان آمده بود در یک سلول کوچک انفرادی بودم و روزی که از هواخوری نیم ساعته به درون سلول باز می گشتیم با یک فرد قد کوتاه برخورد کردیم که او نیز به سلولش باز می گشت و به ما سلام کرد و من که او را نشناخته بودم از هم سلولی هایم پرسیدم که او کی بود و مجاهد هم سلولی به ما گفت که او محمد رضا سعادتی بود. در سلول های عمومی کمیته مشترک که در طبقه بالا قرار داشتند یادگاری و اسم گروگان های آمریکایی که مدتی را در آنجا گذرانده بودند بر روی دیوار های سلول به زبان انگلیسی دیده می شد. در سال 1359 که مسابقه اعدام و ترور سازمان مجاهدین خلق و دولت جمهوری اسلامی هنوز آغاز نشده بود، شرایط در زندانهای جمهوری اسلامی به گونه دیگری بود و شدت فشارها و سرکوب در زندانها هنوز قابل تحمل بود. روزی از روزها در محوطه زندان اوین، لاجوردی که تعدادی از هواداران گروه فرقان و گروه آرمان مستضعفین را جمع کرده بود و با آنان بحث (ارشادی!!؟) می کرد، زندانهای حکومت جمهوری اسلامی را "دانشگاه انسانیت" نامید اما اگر شما به چهره خبیث لاجوردی نگاه می کردید براستی شب خوابتان نمی برد! بعدها وقتی که موسی خیابانی و اشرف ربیعی را در حین دستگیری با جمعی از همراهان کشته بودند و جنازه آنان را در محوطه زندان اوین به نمایش گذاشته بودند و زندانیان را گروه گروه برای ترساندن به تماشا می آوردند و (آنطور که من با چشمان خودم دیدم در جنازه قد بلند خیابانی هیچ زخم و اثر گلوله ای به چشم نمی خورد و به نظر می آمد که او قرص سیانور خورده بود اما خانم اشرف ربیعی که با نارنجک خودکشی کرده بود چنان متلاشی شده بود که به سختی قابل شناسایی بود) و در آن شرایط رقت بار که جنازه های تعداد زیادی انسان به خون غلطیده در برابر چشمان ما پهن شده بودند و دختران مجاهد های های گریه می کردند! لاجوردی فاتحانه در آنجا ایستاده بود و در حالیکه از ناراحتی هواداران مجاهدین لذت می برد چهره واقعی " دانشگاه انسانیت" خود را عیان می کرد. زندان های جمهوری اسلامی براستی جایی هستند که در آنجا انسانیت می میرد و انسان تا حد یک شیئ بی اراده تنزل داد ه می شود! در سال 1360 و با ورود مجاهدین خلق به فاز نظامی به گفته لاجوردی روزانه هزار نفر دستگیر و به زندان اوین آورده می شدند و بعد از یک محاکمه چند دقیقه ای اعد ام می شدند! بعد از شروع مسابقه اعدام و ترور بین سازمان مجاهدین خلق و حکومت جمهوری اسلامی تمام ملاقات ها قطع شدند و در سلول ها را که تا آن زمان باز بودند بستند و توالت و دستشویی رفتن را ده دقیقه ای کردند و در آن وقت کم براستی توالت کردن و حمام رفتن برای پنجاه نفر که باید از دو دوش و سه توالت استفاده می کردند براستی یک معظل بود! برای اینکه ما را از اقدامات سرکوبگرانه خودشان آگاه کنند و ما را بهتر ببرانند!، روزی از روزها پاسدارها در همه سلول ها برای مدتی کوتاه تلویزیون نصب کردند و آیت الله گیلانی که در آن زمان دادستان انقلاب تهران بود در یک نطق تلویزیونی رسمآ گفت که حکم اعدام منافقین مسلح، اعدام در محل دستگیری است! بدینترتیب بود که اتاق های ما در زندان از زندانی چنان پر شده بودند که حتا جای نشستن و نفس کشیدن نیز نبود! و ما به صورت کتابی می خوابیدیم، یعنی جای کافی برای خوابیدن بر پشت نبود و ما در حالیکه پاهایمان در همدیگر فرو می رفت مجبور بودیم تا به صورت کتابی یعنی پشت به پشت بخوابیم و در اتاق هایی که تخت سربازی وجود داشت بر روی هر تخت دو نفر می خوابیدند. شبها زندانیان اعدامی را به تپه ای که در پشت ساختمان زندان اوین قرار داشت می آوردند و از آنجا که بطور همزمان به آنان شلیک می کردند صدایی شبیه خالی کردن تیر آهن از ماشین را می داد و بدنبال آن به تک تک اعدام شدگان تیر خلاص می زدند که ما با شمردن تعداد تیرهای شلیک شده می توانستیم بفهمیم که هر بار چند نفر اعدام شده بودند. در شب ها یک نورافکن قوی محوطه حیاط کوچک زندان بند دو را روشن می کرد که وقتی که گلوله های شلیک شده از تفنگ های پاسداران از بدن قربانیان عبور می کرد و به دیوار تپه اصابت می کرد خاک بلند می کرد و این خاک در نور قوی نورافکن بخوبی دیده می شد، بدینسان یاران شناخته و ناشناخته ما در مقابل چشمان ما بر خاک فرو می افتادند سرد، و آسمان شبی بی ستاره را نمایان می کرد! و همه این ددمنشی ها در مقابل چشمان مردم بی تفاوت ایران اتفاق می افتاد!؟ براستی اگر شرایط مناسب باشد انسان می تواند به چنان موجود وحشی تبدیل شود که هیچ حیوان وحشی دیگری قابل مقایسه با آن نباشد! یک پاسدار به نام حامد ( حامد و اسمائیل اسامی مستعار او بودند) که ترک نیز بود و زندانیانی که او را می شناختند می گفتند که او در کمیته، یک زندانی را در زیر شکنجه و بازجویی به قتل رسانده بود و به همین دلیل رژیم او را به عنوان زندانی به زندان اوین منتقل کرده بود و اکنون به جای زندانی بودن ترفیع مقام پیدا کرده بود و ضمن بازجویی در زندان اوین مسئول بند ما نیز شده بود،) او روزی در سلول ما را که از گرما و بی هوایی در حال خفه شدن بود را باز کرد و یک زندانی نیم لخت اما ورزیده را به درون سلول ما که دیگر پر شده بود هل داد و در را بست و رفت! اسم این زندانی تازه وارد شمس الله و از اهالی قروه کردستان بود اما در تهران دستگیر شده بود. بدن او بر اثر کتک و آویزان کردن طولانی پر از جای زخم بود و هر کدام از انگشتان کبود شده دست و پای او به اندازه دو انگشت متورم شده بودند. روز بعد وقتی که حامد پاسدار پنجره کور شده سلول ما را از حیاط زندان باز کرد و با شمس الله صحبت کرد شمس الله به او گفت که او شبیه نامزدش است و بلافاصله حامد به سلول وارد شد و ضمن اینکه در مقابل چشمان ما شمس الله را به شدت کتک زد او را با دستبند با خود برد و روز بعد که چند روز بعد از انفجار دفتر ریاست جمهوری و ترور رجایی و باهنر بود، همان حامد به سلول ما آمد و تعدادی از افراد و از جمله مرا با خود به پیشگاه لاجوردی برد و او از ما پرسید که آیا ما حاضریم تا در یک شو تلویزیونی سازمان مربوط به خود را محکوم کنیم و بعد از آن مرا که یک چشمبند بر چشم داشتم به محوطه ورودی به بند که با یک پله به طبقه همکف که سلول های ما در آنجا قرار داشت مرتبط می شد و با نرده آهنی محصور شده بود برد و در کنار دیوار نشاند و من با شنیدن صدای آه و ناله، از زیر چشمبند به دور و بر خود نگاه کردم و شمس الله را دیدم که نیمه جان با دستبند از دست و پا از نرده های پله ها آویزان شده بود. آری مردم ایران یک چنین پاسداران و شکنجه گرانی را تربیت کرده اند. روزی پاسداری در سلول ما را باز کرد و با ما گفت که چشمبند بزنیم و به دنبال آن همه ما را در حالیکه با چشمان بسته دستانمان را بر روی شانه نفر جلوی گذاشته بودیم از محوطه سرپوشیده زندان به فضای باز بیرون زندان که صدای صلوات زندانیان بلند بود منتقل کردند و در یک صف بر روی زمین نشاندند و گفتند که بدون اینکه به اطراف خود نگاه کنیم چشمبندهای خود را بر داریم و ما بعد از اینکار در مقابل خود درختی را دیدیم که از آن یک کودک با دست شکسته و در گچ آویزان بود و یک پاسدار به نام علی شاه عبدالعظیمی که من او را از زندان کمیته مشترک می شناختم مانند معرکه گیرها با در دست داشتن یک چوب ضمن اشاره به کودک حلق آویز شده می گفت: " این منافق مسلح را که می بینید تعداد زیادی از برادران پاسدار را به شهادت رسانده است" و زندانیان نیز باید بلافاصله تکبیر می فرستادند! بالاخره بعد از اینکه من نیز حکم گرفتنم، مرا به زندان قزل حصار منتقل کردند. در زندان عمومی قزل حصار که توسط توابین اداره می شد سلول ها را که در آنها باز بود و ما می توانستیم آزادانه به حیاط برویم، بر اساس معیار خودشان از نظر ضدیت با رژیم به درجات مختلف تقسیم کرده بودند و سلول یک و دو متعلق به توابین مسئول بند بود و هر چه که به سلول 24 که سلول آخر بود نزدیک می شدی موضع ضد رژیمی سلول ها بیشتر می شد. بدینترتیب ابتدا برای شناختن من، مرا در سلول 12 جای دادند و بعد از مدت کوتاهی مرا به سلول 23 که سلول افراد شدیدآ سرموضع بود و به نظر توابین و مسئولین بند حتا از سلول 24 نیز ضد رژیمتر بود منتقل کردند و از آنجا بعد از چند ماه به همراه تعدادی از هم سلولی هایم مرا با یک کامیون یخچالدار به زندان انفرادی گوهردشت که تازه افتتاح شده بود منتقل کردند و بعد از اینکه حدود یک و نیم سال به اتفاق یک نفر دیگر در یک سلول انفرادی در گوهردشت که دستشویی و توالت نیز در آن قرار داشت سپری کردم، مجددآ مرا به اتفاق تعدادی از زندانیان گوهردشت به زندان قزل حصار منتقل کردند و ما در آنجا فهمیدیم که در آن مدتی که من در زندان گوهردشت بوده ام، حاج داوود "بی" رحمانی مسئول زندان قزل حصار نیز بیکار ننشسته بود و برای براندن زندانیان سرموضع " قیامت" درست کرده بود. بعد از ورود به قزل حصار توابین هار هر گروه را برای بازجویی هواداران همان گروه به زندان قزل حصار آوردند و من نیز از این نعمت اسلامی بی نصیب نماندم و از آنها کتکی نیز نوش جان کردم. مدتی نگذشته بود که حاج داوود را از مسئولیت زندان قزل حصار بر کنار کردند و او را به اوین بردند و یک فرد جدیدی را به جای او نشاندند و در سالن بزرگ واحد سه برای ما نمایشگاه کتاب ترتیب دادند و یک آخوند که گفته می شد نماینده آیت الله منتظری است ضمن بازدید از زندان ما به ما گفت که شما آزادید تا هر کتابی که دوست دارید بخوانید و با هم بحث کنید!؟ و بدنبال آن شروع به آزاد کردن زندانیان ملی کش کردند که مانند من سالها بیش از حکمشان در زندان نگهداری شده بودند زیرا که به نظر مسئولین زندان ماها هنوز سرموضع بودیم و نمی بایست آزاد می شدیم! بدینترتیب بود که مرا که با زور به "دانشگاه انسانیت" لاجوردی وارد کرده بودند بعد از یک سال اضافه تحصیل و در مجموع با چهار سال تحصیل از دانشگاه اوین ترخیص کردند و از آنجا که مسئولین این دانشگاه خیلی به ما علاقه داشتند ما باید ضمن سپردن ضمانت محکم هر چند وقت یکبار خود را به دانشگاه اوین معرفی می کردیم تا مسئولین دانشگاه به ما گوشزد کنند که اگر ما دست از پا خطا کنیم چه چیزی در انتظار ما است. لازم به تذکر است که تمام دانشجویان دانشگاه اوین به هنگام فارغ التحصیلی باید یک تعهد را امضاء می کردند که اگر دست از پا خطا کنند باید مجددآ به دانشگاه اوین برگردند و شامل عطوفت اسلامی یعنی اشد مجازات بشوند و قابل درک است که در دانشگاه اوین اشد مجازات چه مفهومی دارد! بدینترتیب به برکت انقلاب اسلامی مرا به زور به "دانشگاه انسانیت" بردند تا مفت و مجانی تحت نظر استاد لاجوردی فارغ التحصیل شوم اما با این تفاوت که هزاران نفر به صورت افقی فارغ التحصیل شدند و مستقیمآ به بهشت زهرا یا خاوران رفتند و من عمودی فارغ التحصیل شدم و اکنون در زندانی به بزرگی کشور هلند ادامه حبس خود را در میان مردمی می گذرانم که مرا دوست ندارند!؟ و به عنوان موجودی درجه دو به ما نگاه می کنند! اینجا قابل تذکر است که این بسیجیان و پاسداران و شکنجه گران که در خدمت رژیم جمهوری اسلامی هستند همان کسانی مانند تهرانی ها و رسولی ها و ساواکی ها و پلیس و ارتشی هایی هستند که در خدمت حکومت شاه بودند و اینان از کره مریخ نیامده اند و فرزندان ملت ایران هستند!؟ نباید از یاد برد که اغلب سران حکومت جمهوری اسلامی خودشان در زمان شاه زندانی سیاسی!! بوده اند!! نکته جالب و قابل توجه این است که آن تعد اد از افراد سیاسی سابق که هوادار مجاهدین یا گروههای رنگارنگ چپ بودند بعد از اینکه در زندان قادر به تحمل شرایط و فشارها نبودند و می بریدند و تواب می شدند، افراد به اصطلاح سرموضع به جای روحیه دادن چنان با تحقیر با آنان رفتار می کردند که آنان دیگر تمام پلهای پشت سر خود را خراب شده می دیدند و خود را کاملآ به آغوش رژیم می انداختند! و علاوه بر اینکه در داخل زندان برای پاسدارها جاسوسی می کردند بعد از آزادی نیز به این کار خود ادامه می دادند و بر اثر گزارش یکی از این افراد بود که مرا به اوین احضار کردند و یکی دیگر از آنان را در بیمارستانی دیدم که به ملاقات یک پاسدار مجروح جنگی آمده بود! این تواب در قزل حصار مسئول بند ما بود. به نظر من مهمترین موضوع این است که ما از خود بپرسیم که براستی چه شرایط و عواملی باعث شدند که آخوندها بر موج قیام سال 1357 سوار شوند و آیا این گفته درست است که قیام سال 1357 یک انقلاب مخملی بود که با دست آمریکا ایجاد و هدایت شد و در واقع حکومت جمهوری اسلامی بسیار بیشتر از حکومت شاه که تاریخ مصرفش تمام شده بود به آمریکا و هم پیمانانش خدمت کرد!؟ به امید روزی که بشریت از دست تمام دولت ها و زندان های آنان خلاص شود
..........
علی صدارت:
دو پرسش!
در عکس فوق، این ده نفر کیستند؟
در عکس فوق، این سه نفر کیستند؟
این ده نفر کیستند؟ پا بر روی سکویی سست و گردن در طنابی سخت و زمخت ولی به رنگ آسمانها و دریاها،.... همه همرنگ.
این سه نفر کیستند؟ دو نفری که آمادۀ خالی کردن زیر پای آن ده نفر و آن یک نفری که دوربین به دست، فاجعۀ ملی کشتارهای دهۀ 60 را در تاریخ ثبت میکند.
آن ده نفر، با هر اندیشهای، به جرم دگراندیشی، با نثار جان خود، بیانگر ژرفای فاجعه، در پهنای تاریخ و در ژرف جامعه هستند. پهنای آسمانها..... ژرفای دریاها..... با همان رنگی که طناب بر گردنشان دارد. همه همرنگ. در ساعاتی بعد از ضبط و شهادت این لحظه، آن ده نفر به خاوران رفتند. خاورانی که خورشید همیشه در آن طالع میماند و شهادت ابدی خورشید در پارهای دیگر از خاک وطن، که در آنها باختری نیست. آن ده نفر شهیدند، شاهدند. آن ده نفر رفتند و ماندند!
آن سه نفر، با یک اندیشه، عدم پذیرش اندیشهای دیگر، به جرم آن اندیشه، خود را از انسان بودن، از نشئۀ احقاق حقوق بشر، از نشاط تحمل اندیشۀ دیگر، و از مهر و محبت و عشق به انسان،...... یک هموطن محروم کردند. در ساعاتی قبل و یا بعد از ضبط و شهادت این لحظه، آن سه نفر به دستبوس حاکم شرعی که فتوای خشنترین خشونتها را صادر کرد رفتند،..... به خانۀ خود رفتند.
راستی وقتی آن روز به خانه رسیدند، در دل چه میاندیشیدند و به مادر خود به پدر خود به همسر و فرزند خود چه گفتند؟ راستی امروز در خلوت خانۀ خود، به خود و به گذشتۀ خود چگونه میاندیشند و به خانوادۀ خود چه میگویند؟ به او گفتند که تو ماموری! معذوری!! و او پذیرفت؟! به همین سادگی؟؟؟...... به همین سادگی!!! آن فقیه کجاست؟ آیا او هم؛ مانند آن دیگری؛ از ترس اینکه نکند که خدا از جریان خبر نداشته باشد، وصیّت کرده که دستخط حکم "امام" را در کفنش بگذارند که در پی عذاب این دنیا، لااقل عذاب آخرت را نبیند!؟ آیا آن فقیه و آن سه نفر بالاخره خود هم، چون سعید امامیها، گرفتار خشونتی کور شدهاند؟ و یا اینکه هنوز "زنده" هستند؟ آن فقیه و آن سه نفر، مرده و یا زنده گواهی میدهند که جزمیگری و جزمیگرائی و نقض حقوق بشر، نقض حقوق هر بشری، چه فجایعی را ببار میآورد. آن فقیه و آن سه نفر، مرده یا زنده، ماندند و رفتند!
*****
از دور دستی بر آتش داشتن! و یا از نزدیک دستی در آتش داشت؟
سوار بر ققنوس احساس؛ احساسات بشری، احساسات بشردوستانه؛ بُعد مکان و زمان را باید در نوردید.
زبان قاصر است از بیان احساس. ولی مغز استخوان میسوزد از عدم بیان آن احساس.
احساس یک زندانی سیاسی که چند ماهی به آزاد شدنش از زندان نمانده که کمیتۀ سه نفری مرگ از او، که روحش هم از سرنوشتش با خبر نیست، دو سه سوال میکند و بر اساس آن، برای زندگی و مرگ آن شخص تصمیم میگیرند. یکی از آن سه نفر، امروز در مقام وزارت "دادگستری" در حکومت آقای روحانی است!
احساس یک زندانی سیاسی که او را دست بسته به محل اعدام میبرند و قبل از اعدام، به همراه نه نفر دیگر، تصویرش را به شهادت در زمان، در عکسی بایگانی میکنند.
احساس یک زندانی سیاسی که هم بندانش گروه گروه اعدام میشوند.
احساس خویشان و آشنایان یک زندانی سیاسی که از حال عزیزشان، عزیزمان، ماهها در بیخبری به سر میبرند.
احساس خویشان و آشنایان یک زندانی سیاسی در آن لحظه،..... آن لحظه که وسایل شخصی عزیزشان، عزیزمان، با اعلام خبر اعدامشان به آنها تحویل داده میشود.
احساس خویشان و آشنایان یک زندانی سیاسی در آن لحظه،،..... آن لحظه که وسایل شخصی عزیزشان، عزیزمان، آن دختر معصوم گرامی را که اضافه بر شکنجههای معمول به جرم دگراندیشی، مستوجب شکنجهای بیشتر میشود و به جرم باکرهگی، به او قبل از اعدام تجاوز جنسی میشود، و بعد "شوهر" وی با اعلام خبر اعدامشان به آنها تحویل داده میشود.
احساس آن کودک خردسالی که هم سلولی مادرش است و در بیخبری، از مادرش جدا میشود، برای همیشه.
احساس خویشان و آشنایان یک زندانی سیاسی در آن لحظه،..... آن لحظه که در خاوران، تکههای بدنهای پاک عزیزشان، عزیزمان، را از خاک بیرون و طعمۀ سگهای وحشی بیابان میبینند. و احساس آنها در همان لحظه، با یک پرسش، پرسشی که آیا آن سگها وحشیترند و یا "انسانهائی" که از درجۀ انسانی به مادون حیوانات وحشی هبوط کردهاند.
و به راستی چه شد که زندانیان زمان ولایت شاه، زندانبانان زمان ولایت فقیه شدند و از بد، بدتر کردند؟ بایدمان که برای این پرسش، پاسخی بیابیم، که باز هم بدتر از این بدتر را فرزندانمان شاهد نباشند. و بسیار بدتر از این را شاهد خواهیم بود اگر که در میدان تعیین سرنوشت خود حضور کافی نداشته باشیم. سرنوشت ما باید توسط خود ما و با عقل جمعی ما تعیین شود. اگر با انفعال خود این عرصه را خالی بگذاریم، انواع قدرتمداران به انتظار نشستهاند که هر کدام (مانند آن سگهای وحشی خاوران) پارهای از حیات ملی ما را به تاراج ببرند و سرنوشت ما را به نفع خود رقم بزنند.
کشتار دهۀ 60، از سال 1360 شروع شد و در سال 1367 به اوج خود رسید. در سال 1360 از یکی از آنها که بر موضع خود ایستادند، حسین نوابصفوی، این شعر به یادگار ماند:
دست از طلب ندارم، تا کام من برآید////یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را، بعد از وفات و بنگر////کز آتش درونم، دود از کفن برآید
بخش بزرگی از تاریخ معاصر ایران، طعمی تلخ در کام ایرانیان گذاشته است. ولی مرور این تلخی و پندگیری از آن، برای چشیدن شیرینی سرنوشتی بهتر، ضروری و بلکه حیاتی است. حیات ملی ما در گرو آن است. انفعال پذیرفتنی نیست. با بیتفاوتی و برگرداندن روی از معضلات و مشکلات، نمیتوان انتظار داشت که آنها خود به خود از بین بروند و سرنوشت بهتری در انتظار ما باشد. اینگونه رویبرگردانی از معضلات و یا روی آوردن به قدرتها، چه قدرتهای خارجی و چه قدرتهای داخلی و نمادهای آنها، و اینگونه پشت کردن به مردم و عدم اعتماد به نفس فردی و ملی، سرنوشت امروزۀ بعضی از کشورهای عربی را برای ما محتوم خواهد کرد. هر روزی که از عمر این رژیم در کلیت آن میگذرد، چنین سرنوشتی برای ایران و ایرانی بسیار محتملتر میگردد. اگر به خود و به هموطنان خود اعتماد نکنیم و وارد میدان تعیین سرنوشت خود نشویم، قدرتها سرنوشت ما را رقم خواهند زد. نمیتوانیم به کسانی که برای نیازی و یا سرنوشتی بهتر به چاه جمکران و دخیل و امامزاده متوسل میشوند خرده بگیریم در حالی که خودمان با انفعال و بیتفاوتی منتظر امدادهای غیبی قدرتهای رنگارنگ داخلی و خارجی هستیم. رویگرداندن از مردم و هرگونه چشمداشتن به قدرتها (چه قدرتهای داخلی و چه قدرتهای خارجی) برای فراهم آمدن سرنوشتی بهتر، از نامه در چاه جمکران افکندن خرافیتر است. تلاش برای استقرار و استمرار مردمسالاری در وطن، چندین بار در نیمه رها گشته است، گرچه ایران و ایرانی در امر جنبشهای خودجوش مردمی پیشگام بوده است.
نباید به گذشته با یاس نگاه کرد و به خودزنی و سرزنش خویش پرداخت. خطا بر هر انسانی و هر نسلی از انسانها جایز است. ولی تکرار آن خطا ناروا است، و تکرار مکرر آن خطا، نابخشودنی.
این رژیم سرکوبگر و اصلاحناپذیر، هر زمان هر کدام از ما و یا عزیزان ما را میتواند به زندانهای رسمی و مخفی بیفکند و مورد شکنجه و تجاوز و اعدام قرار دهد و برای اینکار دلیل زیادی هم لازم ندارد. تا موقعی که رژیم ولایت مطلقه، به هر شکلی و با هر گردانندهای پابرجا است، در هر زمان و به هر دلیل و به هر "گناه"، این سرنوشت برای هر کدام از ما یا عزیزان ما ممکن است اتفاق بیفتد. گرچه یک فقیه در راس رژیم بر جان و مال و ناموس مردم ولایت دارد، ولی هر یک از ماموران این نظام، در حیطۀ عمل خود، قائل به این ولایت هستند. برای یک لحظه، خود را به جای آن زندانی که در این لحظه، در همین لحظه، در داخل سیاهچالهای رژیم است قرار دهیم. گرچه خیلی دردآور است ولی سعی کنیم فقط برای چند لحظه روح خود را در بدن او حس کنیم. در حالی که دژخیمان به نوبت ما را شکنجه میکنند، از خود بپرسیم که در دل چه انتظاری از هموطنانی که بیرون زندانها و در اقصی نقاط جهان هستند میتوانیم داشته باشیم؟ همان کنیم.
اگر خود به عنوان زندانی سیاسی سابق، این تجربه را پشت سر گذاشتهایم، با نیروی سازندگی و انساندوستی و برای پیشگیری از تکرار این تجربه برای خود و دیگر انسانها، همان کنیم.
هر کدام از ما میتوانیم با ابتکار و خلاقیت، به سهم خود و در حد توان خود، برای خشونتزدائی تلاش کنیم و در جهت استقرار و استمرار مردمسالاری و حقوقمندی گامی برداریم، هر چقدر هم که آن گام در ظاهر کوچک به نظر بیاید. بایسته است که جفای انفعال و کمکاری و بیتفاوتی را به خود روا نداریم.
تابستان 1392
علی صدارت
پروژه گزارشگران: دفتر یادبود و دادخواهی قتلعام شدگان و جان بدر بردگان و خانواده های آنان در کشتارگاه های جمهوری اسلامی و بویژه دهه خونین شصت! نام خود را در این دفترثبت کنید!!
*****
ایرانیان آزادیخواه.من مسلمان نیستم ایرانی ام آزاده ام و خواهان دولتی از مردم و خدمت گزار مردم برای همه ایرانیان و در چهار چوب حقوق انسانی/ بشری.نه الله و نه ملا
لعنت به آیت الله بهمن بیک
*
دادخواهی بخشی جداناپذیر از مبارزه کنونی مردم ایران است!
ما بازماندگان دهه خونین شصت،به عنوان بخشی از اردوی کارگران و زحمتکشان ،جزئی از خانواده ها و بازماندگان این رفقا و شماری از خلق تحت ستم ایران،خود را در برابر خون به ناحق ریخته شده رفقایمان مسئول می دانیم.ما هرگز عمل جنایتکاران فاسد و دزد رژیم اسلامی را فراموش نخواهیم کرد و بر محاکمه انقلابی تک تک آنان در هر شرایطی پای می فشاریم.جهان از هم گسیخته ،وارونه و ناعادلانه سرمایه داری ،ناتوان از برخورد قاطع به این جنایت پیشه گان ،تکلیف ما را کاملاً روشن ساخته است:
ما عمل متقابل و دفاع مشروع را حق خود می دانیم.اعلام جرم علیه همه کار به دستان رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی،همواره در برابرمان است.دادخواهی بخشی جدا ناپذیر از مبارزه کنونی مردم ایران است.
” نبرد زندانی “:هوشنگ اسدیان (پگاه)
تاریخ هرگز فراموش نخواهد کرد که جمهوری اسلامی ایران این حکومت نکبت دین و دولت آخوندی و سگ زنجیری امپریالیسم با مردم ستم دیده و مقاوم و زندانبان اسیر و در بند و سر فراز ایران چه کردند که نه فراموش می کنیم و نه می بخشیم.
تقدیم به تمام زندانیان سرزمینم ایران که برای آزادی ،برابری و سوسیالیسم پیکار کرده و در دهه شصت چون کوه استوار و در برابر هر نوع شکنجه و چوبه دار چون سرو ، قامت افراشتند و چون چشمه زلال و جاری به خاطره ها پیوستند و در تاریخ جاودانه شدند. حتم داریم که این جانهای شیفته و این خون های ریخته هدر نخواهند رفت و شکوفه خواهند داد و گل در گل بهار می شود و بوسه در بوسه عشق می آفریتند و درخت سرخ آزادی را بر فلات ایران خواهد کاشت. یادشان همیشه ساری و جاری و گرامی باد.
***********************
تو بیا زِ خونه بیرون ، آفتاب هنوز قشنگه
موهاتو بریز رو شونت، گردنت خیلی بلنده
سَرِ تو افراشته اش کن، هیکلت مِثه پلنگه
زلفاتو افشون ترش کن، گیسوانِ تو قشنگه
خواستنت اسیر باشی، تاختِ تو اَسبِ سمنده
یه عمری به پشتِ میله، شکنجه با هر چه...
با سپاس فراوان
«ایستاده ام»
در غمت ننشسته ام
ایستاده ام.
و گریه ام را به خنده ی رسا
رسا رساتر
تبدیل می کنم.
دستانم
حلقه ی شانه های توست.
و لبانم
بوسه هایت را به پرواز در می آورد.
نابوده ها جان می گیرند.
آب های رفته باز می گردند.
و ما
پرچم تورا هم چنان به دوش می کشیم.
7 آوریل 2012
Down with Islamic Republic of Iran
كشتار پويندهگان آزادي نه فراموش ميشود ونه بخشيده . امران و عاملان اين كشتارها بايد در دادگاه هاي مستقل و صالحه محاكمه گردند و تا انروز ما ساكت نخواهيم نشست
با آرزوی پیروزی در راه پاک و سختی که در پیش گرفته اید.
به یاد انقلابیونی که در آن سالهای تیره و تار آبروی عشق را حفظ کرده و جان شیرین در راه آزادی و سوسیالیسم نهادند.
اسحاق حصولی -فیروزه ملک التجاری - ناصر خادم حسینی - بهاالدین توکلی - حمید ندروند - محمد رضا ابراهیم زاده همگی از وابستگان سازمان پیکار در تشکیلات اردبیل .
****دانشجویان پزشکی دانشگاه تبریز*******
شهریار رسولی -نعمت الله مهاجری (اهل هرسین کرمانشاه) و محمدرضا شبرویی (اهل گیلان )هر ۳ از طرفداران سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر و دانشجوی پزشکی دانشگاه تبریز در آذر ماه سال ۱۳۶۰ توسط حسین موسوی تبریزی(اصلاح طلب) محاکمه و اعدام شدند.
marg bar jomhori eslami
تا برآمدن آفتاب
دو پلک زدن
بیشتر نمانده است
جوخه اما بیدار است
با چشمان خواب آلودش
دیوار روبرویش را میپاید
که از فعالیت پیشیناش
مشبک است
و از هر شبکهاش
ستارهای
سوسو میزند.
جعفر امیری
آگوست 2015
یاد یاران الهام بخش دل های ما در راهی است که می رویم و کاری است که بدان مشغولیم. باشد تا گام هایمان هم آهنگ تر و تلاش مایمان برای ساختن دنیائی نوین و بهتر با درهم شکستن جهان سرمایه داری و دول حامی و حافظ آن منجمله جمهوری اسلامی ایران،به ثمر بنشیند!
فعال سیاسی نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم
فعال سیاسی نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم
85 زن از تمایلات گروهی متفاوت و با نگرش های محتلف به مارکسیسم،در زندان اوین سال 67درحین دومین کشتار زندانیان در یک تصمیم جمعی قاطع بودند، اگر هم ما را بکشند،ما مصاحبه نخواهیم کرد. زنان سالن 3 آموزشگاه شاهد رفتن 32 زن از بند خود شد،سالن 2 زنان اکثر قریب به اتفاق حلق آویز شدند. سالن یک تنبیهی خالی از سکنه و تعداد قابل توجه ای حلق آویز شدند.زن زندانی سیاسی سال 67 همچون سال 60 دراونیفورم زندانبانش یعنی در چادر سیاه، بی چهره و پوشیده در کفن سیاه چادر به قتل گاه و محل اعدام برده شد!!
زنانی همچون مریم پاکباز،فروزان عبدی،مهین قربانی،شهربانو(اعظم)،اشرف فدایی،مهری و سهیلا رحیمی،شورانگیز،مریم گلزاده غفوری،مهری قنات آبادی ،کتایون داد امیری و .... بی پروا همچون تکه های گداخته سنگ از آتشفشان نفس شان از سینه خارج شد و جانشان در پوشیدگی چادر سیاه با شکنجه در بهداری خودکشی یا آدم کشی !!! یا در محیط در بسته حسینه سر بدار شدند .با اطلاع از وقوع اعدامها در زندان اوین و شامل هم بودن و فراگیر بودن اش در یک حرات جمعی
زنان چپ سالن 3 زندان اوین در تابستان 67 بر تصمیم جمعی خود مبنی بر می میریم ولی...
دُرفك
از جنوب تفته
تا امتداد کرانه هاى شمالی
تاریخ ناله كرد و
طبیعت به سوگ نشست
آندم كه بر دار دد
آونگ شد با طناب دین
پشنگ عشق
حتی
كوير كه بیگانه مینمود
بر این شیدا
بغض گلو نشسته اش را
چو طوفان شن
گریست
مادران
گیسو پريش و
مرثیه خوان
شکستند نماز آسمانی و
سجاده های باور
يک به يک
مرمرين سنگی شد
بر گور استقامت صدها نام
كه نه
يک نام
خاوران
بازاریان
دخل خیرات گشودند
به افتخار این
سودا
بر خوان یغما اينك
خونبا و
لخته های نان
و دريوزگان پیرامونش
به شکرانه
بیرق فلاکت را
بر فراز شکم های خالی
به اهتزاز در آوردند
آنک
تیر خبر
نشانه های عاشق را
سینه ميشكافت
فقر شناخت
کنارش
ناباوری و
اشک
كه خرد
تابوى گند پیر
فریاد بند بود و
ضجه ى آزادگان
جرمش چه بود
ارنستوى پَركنه های شمالى
در صف
مفسدان خاك
پُرساله زجر ملتى اسير را
نهيدن
فرزند مكتوب خود را
پدَندَر بودن
كه جرمش
نه بيش از اين
نجابتى كه كلك بر گرفت
آفريد
نبشت
برگردانش خواند
بى نيازش به نام و
نيزش
حضور...
خونین دلان زیرهشت
ز دشواری وظیفه اش به تپیدن
شکایتی نکرد
هرگز شکایتی نکرد
که دم به دم التهابی گنگ
که دم به دم حضور توأمان امید و یأس را
توانش پذیرا نبود
و چتر هولناک مرگی پلید
بدان سان
که بی شمار توبه کاران زنده
زنده زنده در گورش
ای کاش
ای کاش در قبال جان
زبان بریده و
دل شکسته بود
که ننگی ازاین دست را
نه
نه
توانش پذیرا نبود
و لجاج گونه تلاشش
به سکونی ابدی
از وحشت همین مرگ
رخ می نمود
گر نه
هرگز
هرگز
ز دشواری وظیفه اش به تپیدن
شکایتی نکرد
چه آن زمان
که تب آلوده می تپید
به درمان زخم هر تعزیر
چه آن زمان
که خرسندی اش به هر تپش
خوش آهنگ طبل استقامت ی
به پنهان سروده های بند
و هرگزش جان به شک نسود و
تن
به جاهلانه نماز جبر
سنگین و استوار
به پیش
و نه آنی
به پس
چه در طلوع هم دلان
به چوبه های دار
چه در افول همره ان
به پَست
وحاشا
که هرگز
ز دشواری وظیفه اش به تپیدن
شکایتی نکرد
بیاد آر
تا پیش از آن
رگبار شوم مقدس
تا پیش از آن
طناب و دار دین
عاشقانه می تپید
و هنوزش
به خاک خاوران .
هم درد با خاوران
سیه جامه
سوته دل
بر بال پندار غربتی ام
به خاک ات شدم
در خلوتی دژم
به تماشا بر آمدم
به تماشای هر آنچه وجه مشترکش
ترا
و مرا ست
به تماشای گل
که می آمدند
که گلریزه دستانشان پر گل
نفسهاشان زنده
امّا
بی شتاب
و نالنده
می آمدند
به گلبانی این خاک به ظاهر بی گل
به تماشای مادران مرثیه خوان
به تماشای این همه سال
که در ورای آن
هنوز:
بی باوری
به ژرفای هر نگاه
و بغض ی که
رهایت نمی کند
نمی بارد
این میان امّا
چیزی غریب
خود می نمود
که بربالای این
بی پناه بند الحادی عشاق پاسپر
هراس و بیم
فرصت حضور نداشت
و آغوش هر نگاه
پناه مهربانی بود
به تسلی درد
آنجا
میان کسان
کسی رهیده به تازگی
با تو سخن میگفت
و با تمامی آنها که در تو
خفته اند
تلنبار
بی هیچ مراسمی
و آیینی
با تمامی آنها
که با بذل جان
درآزمون بودن یا بودن
به دل توان آموختند
توانی که
خشم فقیهانه را سرعت داد
به فرمان پیر اهریمنان
آری با تو سخن می گفت
و با همه آنان
که شادی ها را
عاشق بودند
گیسوان بافته ترانه های کوچکشان را
آرام می نواختند
و سرشار از
ترنم و...
به قول شاملو، آنان دل به دریا افکنانند، به پای دارنده توفانها.
تمام کسانی که در راه آزادی و سوسیالیسم جان فشانی کرده اند، آینده ثابت خواهد نمود که چه نهالهای پر باری را با خون خود بر زمین نو آباد کاشته اند و برداشت این محصول آزادی، صلح و عدالت اجتماعی خواهد بود. در برابر این خونهای به ناحق ریخته جمهوری جنایت کار اسلامی به سرکردگی خمینی و خامنه ای جلاد و پلید مقصر هستند وباید با قهر انقلابی سرنگون شوتد.نه هیچکس میبخشد و نه فراموش می کند. یاد این به خون خفته گان خلقهای ایران هماره گرامی باد.
دو پرسش!
در عکس فوق، این ده نفر کیستند؟
در عکس فوق، این سه نفر کیستند؟
این ده نفر کیستند؟ پا بر روی سکویی سست و گردن در طنابی سخت و زمخت ولی به رنگ آسمانها و دریاها،.... همه همرنگ.
این سه نفر کیستند؟ دو نفری که آمادۀ خالی کردن زیر پای آن ده نفر و آن یک نفری که دوربین به دست، فاجعۀ ملی کشتارهای دهۀ 60 را در تاریخ ثبت میکند.
آن ده نفر، با هر اندیشهای، به جرم دگراندیشی، با نثار جان خود، بیانگر ژرفای فاجعه، در پهنای تاریخ و در ژرف جامعه هستند. پهنای آسمانها..... ژرفای دریاها..... با همان رنگی که طناب بر گردنشان دارد. همه همرنگ. در ساعاتی بعد از ضبط و شهادت این لحظه، آن ده نفر به خاوران رفتند. خاورانی که خورشید همیشه در آن طالع میماند و شهادت ابدی خورشید در پارهای دیگر از خاک وطن، که در آنها باختری نیست. آن ده نفر شهیدند، شاهدند. آن ده نفر رفتند و ماندند!
آن سه نفر، با یک اندیشه، عدم پذیرش اندیشهای دیگر، به جرم آن اندیشه، خود را از انسان بودن، از نشئۀ احقاق حقوق بشر، از نشاط تحمل اندیشۀ دیگر، و از مهر و محبت و عشق به انسان،...... یک هموطن محروم کردند. در ساعاتی...
زندانی سیاسی دهه۶۰-
و هنگامی که یاران با سرود زندگی برلب، به سوی مرگ میرفتند،
امیدی آشنا میزد چوگل درچشمشان لبخند
به شوق زندگی آوازمیخواندند
وتا پایان، به راه روشن خود باوفا ماندند.
زندانی سیاسی دهه۶۰-
و هنگامی که یاران با سرود زندگی برلب، به سوی مرگ میرفتند،
امیدی آشنا میزد چوگل درچشمشان لبخند
به شوق زندگی آوازمیخواندند
وتا پایان، به راه روشن خود باوفا ماندند.
فعال مدنی
Sedig Jahani , Shaho Mansuri va web sait etehad kargari
من هم امضاء واز کار بزرگ شما پشتیبانی می کنم
مرگ بر رژیم تبهکاز اسلامی
مرگ بر اسلام
رضا جانەای زندانی سیاسی
Politiek en maatscappelijk actief in Holland
نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم ..
از خاوران و همه گورهای بی نام و نشان
این صدای محزون به گوش می رسد عیان
که یاد ما را زنده دارید ای رفیقان
امروز آرزوهایمان در دل توده ها جاری است
حرف از رهایی و داد
افسوس که جای ما خالی است .
===============
یاد یاران یاد یاد
از خاوران و همه گورهای بی نام و نشان
این صدای محزون به گوش می رسد عیان
که یاد ما را زنده دارید ای رفیقان
امروز آرزوهایمان در دل توده ها جاری است
حرف از رهایی و داد
افسوس که جای ما خالی است .
===============
یاد یاران یاد یاد
اسماعیل خودکام ـ فعال کارگری
حسن معارفی پور
فعال سیاسی
لطفا اسم من را هم اضافه کنید.
با درود برشما عزیزان،
طلفا اسم مرا هم برای حمایت و پشتبانی به لیست «دفتر یادبود و دادخواهی قتلعام شدگان و جان بدر بردگان....» اضاف کنید.
زنده باشید،
امیر پیام - فعال کارگری
خشم و انزجارمان برعلیه این جنایت و سایر اعمال ضدانسانی رژیم را بنیادی برای اتحاد و مبارزه مان قرار دهیم.شاید که در جنبش پیش رو ،آگاه تر و متشکل تر عمل نماییم.
تحلیلگر سیاسی
فعال کارگری
نه میبخشیم ! نه فراموش میکنیم !
باسپاس از شما رفقا و دوستان گرامی
دستان را به گرمی می فشارم و از این طریق حمایت خود را از هر گونه فعالیت انقلابی بر علیه جنایت و سرکوب و دفاع از آزادی اعلام می دارم .
درود به شما
حمایت خودم را اعلام می دارم
درود به شما
حمایت خودم را اعلام می دارم
باسپاس از شما رفقا و دوستان گرامی
دستان را به گرمی می فشارم و از این طریق حمایت خود را از هر گونه فعالیت انقلابی بر علیه جنایت و سرکوب و دفاع از آزادی اعلام می دارم .
faale jonbeshe zanan-faale siyasie
یاد عزیزان بخون خفته همیشه با ماو درقلب ماست.بامید روز دادگاه عادلانه در پیشگاه ملت.
یاد عزیزان بخون خفته همیشه با ماو درقلب ماست.بامید روز دادگاه عادلانه در پیشگاه ملت.
با سلام به رفقا
من نیز این بیست را امضامی کنم
حمایت خودم را از این پروژه اعلام می نمایم.
تا روزی که زندانی سیاسی ، شکنجه و اعدام نباشد و در کمال آزادی و فارغ از هر نوع ستم اجتماعی به برپائی مناسبات اقتصادی/اجتماعیِ انسانی دست یابیم
کشتار های دهه شصت جنایت علیه بشریت بود که البته در تمامی دوره ها و مراحل انواع مختلف جکومت های سرمایه داری (حتی دمکراتیک ترین آنها) چنین جنایت های را انجام می دهند و البته جمهوری اسلامی این جنایت ها را حق به جانب و برای خدا انجام داد ولی ماموریت جهانی او برای نجات سرمایه داری بود ولو اینکه خودش وانمود می کرد نمی داند یا برای خدا است و نیروهای رده پایین ش نمی دانستند برای سرمایه داری خدمت گذاری می کنند امروز باید با تمام توان خواهان محاکمه جنایت کاران باشیم و باید بدانیم که در جنگ طبقاتی سرمایه داری در هر زمانی لازم باشد در هر جای از دنیا با هر نوع حکومت سرمایه داری انجام خواهد داد باید با دید انترناسیونالیستی برای جلو گیری از امکان انجام جنایت توسط سرمایه داری های مختلف جلو گیری کرد
Dorod bar shoma
ba dorud wa sepas az in eghdame arzande wa zaruri,
masyre mobarezate ma,rahist keh azizani ba nesare jane khod anra hamwar kardehand. banabarin yade azize anha faramush nashodani wa hamisheh ba mast, haman guneh keh nefrat wa enzejar az karkasan o adamkoshani keh in hameh azizan ra az ma gereftand, faramush nakhahad shod.
yade tamamiye janbakhtegane rahe azadi wa sosialism gerami bad
ba dorud wa sepas az in eghdame arzande wa zaruri,
masyre mobarezate ma,rahist keh azizani ba nesare jane khod anra hamwar kardehand. banabarin yade azize anha faramush nashodani wa hamisheh ba mast, haman guneh keh nefrat wa enzejar az karkasan o adamkoshani keh in hameh azizan ra az ma gereftand, faramush nakhahad shod.
yade tamamiye janbakhtegane rahe azadi wa sosialism gerami bad
nang va sharm bar dictator, cheh shah, cheh sheykh. beh omid e rooz hayee behtar.
Drod
sait etehad kargari va Sedig Jahani fal kargari
piruz bashid
درود برشما، خسته نباشید و دست شما درد نکند. حمایت خودم را از این پروژه اعلام می نمایم.
سلامت و پایدار باشید.
ممحمد
ba dooroud postibani wa emza amin bayat
اینجانب سعید نوروزبیکی زندانی سیاسی دهه ای هفتاد وفعال سیاسی مستقل در تبعید .با سپاس و قدر دانی از شما دوستان ورفقای انقلابی در جهت زنده نگاهداشتن و یاد وخاطره آن رهروان راه آزادی تلاشهای بی شائبه می نمایید ، وهمچنان سعی در افشای ناگفته های جنایات رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی در سطحی گسترده را باز گشوده اید ، اعلام داشته و همواره خود را در کنار شما می دانم .
کشتارنیروهای اگاه هرکشورتوسط حاکمان نشانگراستبدادی ان حکومت است اما رژیم عجیب الخلقه اخوندی درقرن بیستم و ادامه اش درقرن بیست ویکم ازنوع دیگراست که طبق اسناد و مدارک افشاشده ازدرون سازمانهای جاسوسی قدرتهای یزرگ نشان ازیک ماموریت ازپیش تعیین شده دردوران جنگ سردبین دوابرقدرت شرق و غرب صورت گرفته که دراینجا باید هم امروهم عامل محکوم شوند و یقینا تاریخ بشریت مدعیان دروغین دمکراسی و حقوق بشررا نخواهد بخشید چراکه ملت ایران دردهه سی همت نشان داد وخواست دست اجانب را منابع و منافع خودقطع کند اما برانها گران امد ابتدا علیه دولت ملی و انگاه با ذخیره کردن اخوندبیسواد و بی احساسی چون خمینی چنین فجایعی را رقم زد که تا کره زمین وجوددارد جبران ان خونهای پاک نخواهد شد.من بعنوان یک انسان دردکشیده درتبعید جنایات صورت گرفته علیه بهترین و اگاهترین فرزندان ایرانزمین را محکوم میکنم و خواهان محاکمه و مجازات عامرین و عاملین انها هستم.روحشان شاد و یادشان گرامی باد.