این گفتگو در 14 آوریل 2007 صورت پذیرفته و در سایت گزارشگران منتشر شده است. با در نظر گرفتن طرح دوباره ی این موضوع در سطح جنبش باز انتشار آن را برای پیشبرد مبحث "جنگ" و چگونگی برخورد با آن مفید تشخیص دادیم.
سلام دمکرات
سلام و ممنون از پاسخ مثبت به درخواست سايت گزارشگران:
از جمله نگراني ها و گره هاي فكري و عمومي ايرانيان و بخصوص تحليل گران سياسي، احتمال حمله نظامي آمريكا و متحدانش و وقوع جنگي است كه آتش بيار معركه آن از سوئي سران جمهوري اسلامي و از جانب ديگر امپرياليست هاي اشغالگر هستند كه در بحرانزائي در منطقه و در طي ماههاي گذشته از هيچ كوششي دريغ نكرده اند. تا چه حد اين احتمال با واقعيات موجود و پارامترهاي سياسي اين بحران در تطابق قرار دارند؟
بينا داراب زند:
برای ارزیابی صحیح احتمال جنگ میان حکومت اسلامی و امپریالیسم آمریکا ما باید زاویه دید خود را از جنگ تبلیغاتی دو طرف به نگاه سوم تبدیل کرده و کل روابط و مناسبات ایشان را ببینیم. یعنی فقط به نقاط افتراق ایشان که دو طرف سعی در برجسته کردنش دارند نپردازیم، بلکه نقاط اشتراکشان را نیز بررسی کنیم. آنچه مسلم است، به خصوص بعد از فروپاشی سرمایه داری دولتی در روسیه، امپریالیسم آمریکا برای تقریبا یک دهه بدون هیچ مزاحمتی سیطره خود را گسترش داد و توانست بازارهایی را که تا آنزمان تقریبا مستقل از آن رشد کرده بودند را نیز به زمره بازارهای پیرامونی خود در آورد. در انجام این کار همچنین توانست در اقتصادهای کشورهای سنتاً دوست خود نیز تغییراتی داده و همراه با نئولیبرال های اروپایی و ژاپنی در این بازارهای جدید رخنه کند. در این روند، هم قدرت اقتصادی و سیاسی شرکت های فرا ملیتی به طرز بیسابقه ای فزونی یافت و هم بازارهای بکری در این سیستم وارد گشته و هضم شدند.
نئو لیبرال ها که بیانگر نظریِ چنین توسعه ای بودند، دوباره آرزوی دیرینه ی سرمایه داری جهانی را به یاد دولتمردان آوردند. آرزویی که برای تحققش دو جنگ ویرانگر جهانی را در قرن بیستم شاهد بودیم. سیطره جهانی همواره بخشی از طبیعت سرمایه داری بوده است، اما پس از خرابی های دو جنگ جهانی و ظهور خطر جنگ های هسته ای برای مدتی، به وضوح و صریح مطرح نمی گشت. اما پس از آغاز دوران جدید و یک قطبی شدن رهبریت جهان سرمایه، خود را در تئوری های "جهانی سازی" و "برداشتن مرزهای اقتصادی میان بازار جهانی" بازسازی کرد. نقش ایدئولوگ های لیبرال نیز این بود که چنین تهاجم قهرآمیز و یکدستِ سرمایه داری به طبقه کارگر جهانی را در پوششی "صلح آمیز" و "عاری از خشونت" بنمایاند و آن را امری ناگزیر جلوه دهد. تئوری های "پایان دوران مبارزه طبقاتی" فوکویاما، و "تقابل فرهنگ ها" ، همه در راستای چنین برنامه ای طرح و تبلیغ شدند. البته مقلدین ایشان در کشورهای پیرامونی نیز به بومی سازی این تئوری ها پرداختند.
در آغاز قرن بیست و یکم، اینک که امپریالیسم جهانی (سرمایه داری جهانی) بازارهای اروپای مرکزی و شرقی را بلعیده و سیطره ی خود را بر شرق دور و نزدیک اعمال کرده بود و آفریقا را با دیدِ "جهان چهارمی" –یعنی غیر قابل توسعه و سودآوری- مینگرید، تمام توجه خود را به سوی بازار بکر و سود آور خاورمیانه و آسیای مرکزی معطوف داشت. در میان بازارهایِ این منطقه، ایران از لحاظ میزان توسعه نظام سرمایه داری و موقعیت اقتصادی و جغرافیایی می تواند بهترین و سودآورترین پایگاه عملیاتی برای سرمایه داری جهانی باشد. اولاً و مهمتر از همه، ذخایر نفتی و گازی (سوخت فسیلی) آن است. سپس ، موقعیت جغرافیایی "چهار راه خاور میانه ی بزرگ" و دستیابی به دریای آزاد است. همچنین نیروی کار متخصص و میزان سواد کارگران و خیلی امتیازهایِ دیگری که هم بازار سودآوری برای سرمایه جهانی است و هم با صرفه ترین پایگاه برای دست اندازی ایشان به کل منطقه ی آسیای مرکزی و خاورمیانه تا آفریقا - که اینک نام "خاور میانه بزرگ" را به آن داده اند- می باشد. این انگیزه یِ سرمایه داری جهانی در ارتباط با ایران است. پس ایشان برای اجرای برنامه خود نیاز به حکومتی دارند که بتواند امنیت سرمایه گزاریِ درازمدتِ ایشان را تضمین کند. تجربه ی گذشته و واقعیات مبارزه طبقاتی در ایران نشان می دهد که حکومت اسلامی، آن حکومتی نیست که بتواند از عهده یِ این کار بر آید. مگر آنکه با اصلاحاتی "نیمه ساختاری" و لیبرالیزه کردن اقتصاد و ساختار سیاسی ِ خود، از یکطرف زمینه یِ امن سرمایه گزاریِ خارجی را مهیا سازد و از طرف دیگر از شدت و حدتِ شرایط رو در رویی طبقات بکاهد. در صورتیکه هیئت حاکمه کنونی، که می داند چنین اصلاحاتی مساوی با پایان دوران سیطره ی و مرگ اوست، در مقابل خواسته های امپریالیسم جهانی مقاومت می کند. اما باید دقت کرد که مقاومت ایشان یک مقاومت اقتصادی مستقل و ملی نیست. این را می گویم که دیدگاه هایِ فرصت طلبانه ای که برای مردم می خواهند چهره ی یک "بورژوازی ملی" و "خرده بورژوازی انقلابی" را ترسیم کنند، حساب کار دست شان بیاید. همین حکومتی که در مقابل خواسته هایِ سیاسی امپریالیسم جهانی مقاومت کرده و بر خلافِ توصییه های ایشان حاضر نیست ،حتا یک وجب، در مقابل خواسته های مردمی و طبقه کارگر عقب نشینی کند، از همان زمان پایان جنگ ایران و عراق و روی کار آمدن هاشمی رفسنجانی در جهتِ اجرایِ کلیه یِ توصییه های خصوصی سازی و تسهیل ورود کالا و سرمایه خارجی ِ بانک جهانی و صندوق بین المللی مالی اقدام کرده است. آنها می گویند "اصلاحات اقتصادی آری! اصلاحات سیاسی نه!" در اینجاست که در مقابل همسویی ِ عمومی ِ حکومت اسلامی با سرمایه جهانی و اشتیاق پیوستن کامل ِ آن به این نظام ، با استثنا و نقطه افتراق شان روبرو می گردیم. خوب بیایید فرض کنیم که این اختلاف بخواهد ایشان را به یک جنگ تمام عیار بکشاند، چه سودی حاصل خواهد شد؟ حکومت اسلامی می داند که در همان روزهای اول سقوط خواهد کرد. پس ایشان استفاده ای از چنین برخوردی نمی برند. آمریکا چطور؟ آیا می تواند تضمین کند که پس از حمله به ایران، آن ثبات سیاسی ایکه سرمایه داری جهانی به دنبالش است برقرار سازد؟ تجربه ی عراق مخالف آن را ثابت می کند. حتا در افغانستان نیز اوضاع به نفع ایشان نیست. از آن گذشته شرایط سیاسی در درون آمریکا و دیگر نقاطِ حاکمیت ایشان نیز در جهت مخالف جنگ حرکت می کند و دیگر جو پس از دوم سپتامبر در این کشورها و در اذهان عمومی مردمشان حاکم نیست. به جرات می توان گفت که حتا پشتیبانی از تداوم جنگ در عراق برای هر سیاستمداری حکم خودکشی را پیدا کرده است. حتا معروف ترین ساستمدارانِ حامی حمله یِ نظامی به ایران نیز ، برایِ داشتن شانس انتخابِ مجدد از طرف مردمانشان مجبور به اتخاذ موضع ِ ضد جنگ شده اند. برخی از تحلیل گران سیاسی معتقدند که اصولاً دوران "نئولیبرالیسم" گذشته و عراق گورستان آن گشته است. پس سرمایه جهانی و آمریکا نیز در موقعیت جنگ تمام عیار قرار ندارند. به همین علت است که من احتمال حمله نظامی ِ تمام عیار را علیه ایران تقریباً غیر محتمل می دانم. و حکومت اسلامی نیز منفعتی در پیشبرد اختلافات تا یک جنگ تمام عیار ندارد.
گزارشگران:
گفته ميشود حجم و گستردگي نيروهاي نظامي آمريكا و وابستگانش در ادامه اعزام ناوهاي هواپيمابر و پرسنل نظامي در منطقه خليج فارس در اندازه هاي پيش از وقوع جنگ و اشغال نظامي كشور عراق است. آيا اين امر بر احتمال آغاز جنگ با ايران مي افزايد؟ چنانچه و مفروض چنين اتفاقي روي دهد بنظر شما اهداف حملات نظامي مهاجمان خارجي در ايران كدامند؟
بينا داراب زند:
به همین علت گفتم "تقریباً" غیر محتمل است. با در نظر گرفتن تراکم نیروهای جنگی در منطقه و سلاح های آماده به شلیکی که طرفین در اختیار دارند، کوچکترین اشتباه در ارزیابی، عکس العمل طرفِ مقابل را در بر داشته و می تواند آتش جنگ را بر افروزد. هنوز هستند عده ای که در کشورهای امپریالیستی " تهاجم محدود" و هدف قرار دادن سایت های هسته ای ایران را مطرح می سازند. در نشریات غربی نیز باندازه یِ رسانه های ایرانی در مورد فعالیت گروه های فشار اسرائیلی برای انجام چنین تهاجمی صحبت شده است. گو اینکه اقدام نظامی علیه ایران می بایست تصمیمی جمعی باشد، اما کابینه یِ بوش هنوز معتقد است که برای اقدام نظامی علیه ایران بدونِ اعلام رسمی جنگ، نیازی به اجازه ی کنگره و سنا ندارد.
در ایران نیز هستند معدود کسانی که معتقدند هر گونه درگیری نظامی با آمریکا به ثبات حکومت می افزاید. همین اشتباهات در ارزیابی از شرایط می تواند هر دو طرف را وارد جنگی ناخواسته کند. با شلیک اولین موشک، از هر طرف، کنترل سیاست گزاری از دست سیاسیون عاقل خارج شده و وزنه یِ نیروهایِ جنگ طلب را در حاکمیت ها دو چندان می کند. فقط تصور کنید که یک سردار بی سواد و افراطی ِ سپاه فکر کند اجازه دارد همان کاری که با ملوانان انگلیسی کرده اند با یک گشتی ِ آمریکایی بکند، چه می شود؟ و یا یک افسر توپخانه یِ "گردن سرخ" – ناسیونالیست افراطی – آمریکایی در هنگام مستی و نشئه گی، محض خنده، دستور شلیک یک خمپاره را به یک کشتی ایرانی بدهد؟ آنچه مسلم است، اگر جنگ آغاز شود در هیچ منطقه ای محدود نمی ماند. چرا که حکومت اسلامی برای بقاء خود خواهد جنگید. در چنان شرایطی میگوید اگر قرار است من نباشم، پس بگذار هیچکس نباشد. عقل سلیم کور شده و فاجعه بوقوع خواهد پیوست. بنا بر این مهم نیست که اهداف اولیه کدامند! چون "تهاجم محدود" در چنین شرایطی غیر ممکن است.
گزارشگران:
نقش و جايگاه روشنفكران سياسي مستقل در بحران موجود كدامند؟ و ايا اين نكته صحيح است كه يكي از اهداف مهم سياست هاي جنگ افروزانه جمهوري اسلامي خاموش كردن صدا و خيزش هاي اخير جنبش هاي درون كشور از جمله زنان و معلمان و كارگران ميباشد؟
بينا داراب زند:
همانطور که گفتم، حکومت اسلامی در کلیت خود دارای سیاست "جنگ افروزانه" نیست. آنچه شما بعنوان سیاست "جنگ افروزانه" می نامید در حقیقت سیاست تبلیغاتی است و مسلماً چنین سیاستی بیشتر از آنکه بخواهد اهرمی برای چانه زنی با آمریکا و غرب باشد، مصرفِ داخلی دارد. غربی ها بخوبی می دانند که در درون هیئت حاکمه ی ایران چه می گذرد. هم مقاماتِ رسمی ما با عوامل ایشان در ارتباطِ مستقیم و غیر مستقیم هستند و اطلاعاتِ لازم را به ایشان می رسانند، و هم این لیبرال هایِ باصطلاح "فراری" ما ، که از طرف جناح هایِ هاشمی – خاتمی و لیبرال هایِ میانه یِ نزدیک به دستگاه هایِ سیاسی - نظامی و امنیتی تغذیه می شوند، در "کلاس های درس(!)" خود به "دانشجویانشان(!)" منتقل می کنند. پس این همه سر وصدا از طرف احمدی نژاد و سپاهیان و رسانه های جمعی ِ وابسته به حکومت، تقریباً، فقط مصرف داخلی دارد و به خیال خود برای تحت الشعاع قرار دادنِ اخبار مبارزاتی و تبلیغاتِ اپوزیسیونِ انقلابی می باشد. همچنین برای ایجاد فضای مصنوعی جنگی به کار می رود تا با بحرانی و خطرناک جلوه دادن شرایط و عامل نفوذ خارجی بودن ِ مبارزان، آزار و اذیت و پیگردِ رهبران جنبش های صنفی را برای ملتِ از همه جا بی خبر توجیه کرده و همچنین از نزدیکی ِ این رهبران به روشنفکرانِ انقلابی جلوگیری کنند. این سیاست در میان جنبش دانشجویی، زنان و تا حدودی کارگری موفقیت چندانی نداشته است. اما عموم مردمی که هنوز وارد درگیری هایِ طبقاتی نشده اند و همچنین،متاسفانه، در قشر معلمانِ ما تا کنون از موفقیت نسبی ای برخوردار بوده است.
و اما در مورد نقش روشنفکران مستقل! چنین قشری کاملاً انتزاعی است و وجود خارجی ندارد. ما قشر بخصوصی به عنوان روشنفکر مستقل نداریم. روشنفکران ما همواره به یک طرف معادله سمتگیری داشته وعموماً با طبقات مورد سمتگیریِ خود ارتباطی ارگانیک دارند. پس موضوع بر می گردد به اینکه روشنفکر مورد نظر بیانگر منافع کدام طبقه است؟ روشنفکر حکومتی که همان کسانی هستند که سیاست حاکم را طراحی کرده و تبلیغ می کنند. روشنفکران بورژوا – لیبرال هم نماینده دسته های رقیب ایشان هستند. هرچه به مراکز ثروت و قدرت نزدیکتر باشند به همان اندازه با سیاست های حکومتی همراهی کرده و هرچه دورتر ، با حکومتیان خصمانه تر برخورد می کنند. مثلاً روشنفکران وابسته به جناح هاشمی – خاتمی که در درون حکومت دارای قدرت و منزلتی هستند، خواهان حفظ حکومت اسلامی در کلیت آن بوده و فقط می خواهند ولی فقیه را در چارچوب قانون اساسی کنونی محدود کنند. موضع ایشان کنار آمدن با سرمایه داری جهانی بوده و از این زاویه که آغاز جنگ نقطه ی پایان حکومت اسلامی است با آن جنگ مخالف اند. اما در عین حال با سیاست های کلی حکومت همراهی داشته و هم نظرند. مثلاً ایشان از ادامه ی برنامه ی هسته ای جانبداری میکنند و هیچ مخالفتی با سرکوب مبارزات مردمی نداشته و ایشان نیز معتقدند که نباید در مقابل حرکت های انقلابی مردم کوتاه آمد. لیبرال های میانه که شامل طیف وسیع نهضت آزادی، سازمان مجاهدین انقلاب، تا مشارکتی ها را در بر می گیرد موضع میانی و متمایل به طرفداری از سیاست نولیبرالی غرب را اتخاذ کرده اند. در تبلیغات ایشان می بینیم که مانند روشنفکرانِ حکومتی خطر جنگ را عمده کرده و از این زاویه سعی دارند سازش با سیاست سرمایه داریِ جهانی را بعنوان تنها سیاست عقلایی مطرح کنند. ایشان بنا بر نیاز ِ خود به حمایت هایِ کشورهای غربی، برای بازگشتن به حکومت و نزدیک شدن به مراکز قدرت و ثروت، تجدید نظر در برنامه ی هسته ای را مطرح می سازند. اما حاضر نیستند تغییر قانون اساسی را بعنوان گامی لازم و ضروری و هدفی فوری مطرح کنند. و از سرکوب نیروهای انقلابی یا حمایت می کنند و یا با سکوت خود آن را تایید می نمایند. تنها سرکوب هایی را محکوم می کنند که نیروهایِ طرفدار ایشان را مورد هدف قرار داده است. یعنی ملی – مذهبی ها و ملی گرایان و لیبرال هایی چون جهانبگلو و موسوی خوئینی ها و ... و در آخر این طیف نیز لیبرال – رادیکال ها را داریم ، مثل گنجی، سازگارا، افشاری و جناح حاکم در "ادوار"، که خواهان "تغییر رژیم" از طریق تغییر قانون اساسی و گذار مسالمت آمیز به یک حکومت "عرفی"- بخوانید لیبرالی- می باشند. اکثر ایشان را کسانی تشکیل می دهند که موردِ غضبِ هیئت حاکمه قرار گرفته و مجبور به جلایِ وطن گشته اند. ایشان به غیر از جنگ تمام عیار که کل نظام سرمایه داری را در ایران به خطر می اندازد، خواهان دخالت صد در صد غرب و آمریکا و اعمال فشار علیه حکومت هستند. ایشان حاضرند در بست خود را در اختیار منافع آمریکا و غرب در ایران قرار دهند. چرا که برای رسیدن به قدرت و بردن سهم از چپاول طبقه کارگر، راه دیگری ندارند. همانطور که اینک در مؤسسه های مختلف و بانک های فکریِ آمریکا و غرب اطلاعات خود را در اختیار ایشان قرار داده و طرفدارانِ معدود خود را در مجامع روشنفکری و دانشجویی در همین جهت به کار می گیرند. حملاتِ تبلیغاتی این نوکران غرب را در تبلیغات ضد چپ انقلابی و کمونیست آنها می بینید. با اینکار دو نشان را هدف گرفته اند: اول اینکه به آمریکا نشان دهند که از گذشته یِ "انقلابی(!)" خود پشیمانند و در بست در اختیار ایشان می باشند. و دوم اینکه اذهان مردم را نسبت به انگیزه ها و امکانِ پیروزی چپ انقلابی و حاکمیت کارگری مسموم سازند. تمامی دستجاتِ لیبرال بالا در ظاهر جناح سوسیالیست هم دارند. سوسیال دمکرات ها، توده ای ها، اکثریتی ها و ... نیز در میان ایشان یافت می شوند و ایشان نیز ، محض ِ جور بودنِ جنس شان، آنها را در ویترین ِ رسانه هایِ خود قرار می دهند. نا گفته نماند که جناح حکومتی نیز عده ای از ایشان را که طرفدار حکومت های ارتجاعی ِ با صطلاح "چپ(!)" مانند کوبا و ونزوئلا و بولیوی و ... نیز هستند را برای خوشایند متحدان خارجی اش آزاد گذاشته است. و هر از چند یکبار مقاله ای در یکی از روزنامه های رسمی از ایشان منتشر می شود. و البته نیروی دیگری که تنها در خارج از کشور وجود دارد، یعنی سلطنت طلبان حامی خاندانِ پهلوی را هم داریم. ایشان دارای هیچ توجیه تاریخی نیستند و علیرغم هزینه میلیون ها دلاری در رسانه های ماهواره ای، هیچ پایه یِ قابل ملاحظه ای در ایران ندارند. پس به ناچار سعی دارند منافعشان را با آمریکا و دیگر کشورهای غربی گره بزنند. واقعیت آنست که آگاهانِ غرب نیز می دانند که ایشان نقشی در توازن قدرت سیاسی بازی نمی کنند و بیشتر از ایشان استفاده ی تبلیغاتی کرده و بعنوان "لولویِ سر خرمن" بالای سر کلیه جناح های حکومتی و لیبرال نگاه داشته اند. تنها شانس موفقیت این عده بده بستان هایِ نئوکانسروتیو ها با لیبرال های ایرانی در چارچوب ائتلاف هایی چون "نشست لندن" و ...است. ایشان نیز خود به این امر واقفند و به سهم خود راضی می باشند. عدم تحرک جدیِ رضا پهلوی هم از همین واقعیت ناشی می شود. پس تنها شانس ایشان پیروزی بلا منازع امپریالیسم آمریکا در ایران است. بطوریکه این آمریکایی ها باشند که حکومت آینده را صد در صد به ایرانیان تحمیل کنند. از اینرو تا دیروز خواهان و مشوق نئوکانسروتیوها به حمله ی نظامی بودند. اما پس از تغییر موازنه یِ قدرت در واشنگتن و شرایط سیاسی جدید آمریکا از اعلام صریح این موضع خودداری می کنند. پس در اینجا ما میمانیم و عده یِ بسیار معدودی از روشنفکرانی که به لحاظ طبقاتی به سمت طبقه کارگر ایران سمتگیری کرده اند. خوب، از آنجاییکه خواهان برقراری حکومت شوراها می باشند، پس انقلابی اند و به خاطر همین خصیصه در مقابل کلیه یِ نیروهای بالا و سیاست هایشان قرار می گیرند.
پس می بینیم که تقریباً تمامی نیروهای تعیین کننده در صحنه سیاسی ایران با "جنگ" مخالفند. اما بغیر از نیرویِ انقلابی، هیچیک از ایشان نماینده یِ منافع ملت نبوده و هر یک از ایشان از موضع منافع طبقاتی خودش، که یا ثبات حکومت اسلامی و یا نفوذ آمریکا در منطقه و ایران است، به مخالفت با جنگ می پردازد. و هر زمان که ورق برگردد، و یا اینکه منافعشان چیز دیگری را بطلبد، ایشان می توانند یک شبه رنگ عوض کرده و خواهان آغاز جنگ شوند. من در مورد دیگر گروه ها نمی دانم وظیفه شان چه می باشد. اما روشنفکران انقلابی می بایست چون هر موضوع دیگری به مردم و سازمان ها و انجمن ها و اتحادیه یِ ایشان تکیه کنند. باید مسئله جنگ و رقابتِ جناح های مختلف بورژوازی را برایشان تشریح کرده و با تکیه به نیروی مردمی، در عین محکوم کردن تبلیغات جنگی و بحران سازی حکومت اسلامی ،خواهان ترک فوری تمامی ِ نیروهای مسلح خارجی از منطقه گردند. همچنین از آنجا که موضع ضد جنگ برای انقلابیون ایران نه یک شعار تاکتیکی ، بلکه هدفی استراتژیک و جهانی است، باید در جهت پیوند و همگامی با نهضت های ضد جنگ تمامی ملت های دنیا ارتباط برقرار کرده و خواهان خلع سلاح تمامی ِ حکومت های جهان از سلاح های کشتار جمعی شوند. خوشبختانه در بین دانشجویان انقلابی ِطرفدار طبقه کارگر- معروف به آزادیخواه و برابری طلب – حرکتی آغاز گشته که اگر تداوم یابد، پس از اول ماه مه و روز جهانی کارگر، ما شاهد حرکت های صلح طلبانه و آکسیون هایِ ضد جنگ خواهیم بود. و امیدوارم به جنبشی همه گیر تبدیل گشته و کلیه ی نیروهای مردمی را در بر گیرد و آنوقت ما شاهد تحرک نیروی سوم خواهیم بود.
گزارشگران:
نقش نيروهاي ضد جنگ و حاميان صلح را در داخل و خارج از كشور چگونه ارزيابي ميكنيد؟
بينا داراب زند:
همانطور که در بالا گفتم نیروهای ضد جنگ به چند دسته تقسیم می شوند. لزوماً تمامی آنها در مواضع خود ثبات نخواهند داشت. اما نیرویِ انقلابی تصمیم دارد که در وحله اول خود را سازمان دهد و در محیط هایی که دارای قدرت و نفوذ بیشتری است حرکت کند. مبارزه علیه جنگ افروزی نیز، چون هر حرکت دیگری، در آغاز دارایِ قدرت و نفوذ و اعتبار زیادی نخواهد بود و نخواهد توانست به فوریت نیرویِ عظیم و قدرتمندی چون آمریکا را از منطقه خارج سازد و یا جناح احمدی نژاد را وادار به اتخاذ سیاست هایی کند که لحن خود را نسبت به "جامعه جهانی" تغییر دهد. اما با در نظر گرفتن این واقعیت که جنبش های اجتماعی وارد دوران اعتلا گشته اند و قشرهای مختلف مردمی یکی پس از دیگری در حال قدم گذاردن به میدان مبارزه ی طبقاتی هستند، اگر دوستان انقلابی ِ ما، آگاهانه اتخاذ تاکتیک کرده و قدمهای عملی شان را همراه با تشریک مساعی و متناسب با آمادگی ِ مردمی بر دارند، در میان مدت ما شاهد جنبش قدرتمندی علیه جنگ خواهیم بود که می تواند حتا روشنفکران طبقات دیگر جامعه را نیز مجبور به همراهی با خود کند. برای رسیدن به نتیجه هیچ راه میان بری وجود ندارد. اما در خارج از کشور ، بیش از 20 سال است که ارتباط مستقیم و منظمی با آن نداشته ام و نمی توانم نظری در اینباره بدهم.
گزارشگران:
گفته ميشود كه بزرگترين و موثرترين نيروي ضد جنگ در داخل كشور آمريكا و به تعبيري شهروندان اين كشور ميباشند .آيا اين نكته يك حقيقت است؟
بينا داراب زند:
مسلماً همینطور است. در دوران مبارزات ضد جنگ ویتنام من شاهد انقلابی در دیدگاه مردم آمریکا بودم. من بخوبی آن دوران را به یاد دارم. تحرک و تلاش مردم آن ، بویژه دانشجویان و نظامیان از جنگ بازگشته را هنوز در ذهن حفظ کرده ام. نیرویی که ایشان دارا می باشند و آن را در نتیجه ی سال ها مبارزه علیه سرمایه داری و زیاده روی های آن، و تعرضش به حقوق و حریم مردمی بدست آورده اند، واقعاً ارزنده و قابل ستایش می دانم. بر خلاف تصور بسیاری، طبقه کارگر آمریکا همیشه در حال مبارزه با نظام سرمایه داری اش بوده است. در حال حاضر نیز می بینیم که پس از رکودی کوتاه مدت ناشی از عدم درک صحیح از رویکرد سرمایه داری در دوران نئولیبرالیسم ، یعنی پس از دوران کارتر و روی کار آمدن ریگان، اینک اتحادیه های مستقلی از درون اتحادیه های بزرگ سنتی و فاسد گذشته سر بر آورده اند که در راه سازماندهی کارگران بخش خدمات قدم برداشته و به علت حضور جمعیت بزرگی از کارگران مهاجر و غیر سفید (رنگین کمان) در این بخش، دیدگاهِ انترناسیونالیستی بر ایشان حاکم گشته است. پس می بینیم که جنبش ضد جنگ کنونی در آمریکا نیز همراه با اعتلای تحرکات اجتماعی طبقه کارگر ظاهر گشته و با در نظر گرفتن تجارب غنی و مثبت گذشته اش، می توان پیش بینی کرد که در کوتاه مدت به نیروی عظیمی تبدیل خواهد گشت که فضای سیاسی در آمریکا را زیر و رو خواهد کرد. مسلماً اولین تغییر "قانون میهن پرستی" خواهد بود که حقوق مدنی مردم آمریکا را مورد تعرض قرار داده است. مردم آمریکا منافع زیادی در دنبال کردن جنبش ضد جنگ و پیوند آن با محدود ساختن اختیارات حکومتشان دارند. من امید زیادی به ایشان دارم.
گزارشگران:
تاثيرات تحريم اقتصادي ايران از جانب شوراي امنيت و وابستگان را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
بينا داراب زند:
اگر این سوال را از یک مشروطه خواه و یا لیبرال هایی که چشم امیدشان را به مرجعی بغیر از نیروی متشکل مردمی دوخته اند بکنید پاسخ می دهند که این تحرکات صنفی کنونی تحت تاثیر "تحریم" می باشد. اما این دروغی بیش نیست. اقشار مردمی سال هاست که قدم به قدم جلو میآیند تا حق خود را از این حکومتیان و آقازاده هایشان بگیرند. مردم ما سالهاست که در تنگنای اقتصادی بوده و دیگر آب از سرشان گذشته است. خانم رایس و دیگر سیاستمداران زبده یِ بین المللی که اعمال تحریم علیه ایران را خواستار بودند، زرنگ تر از آن هستند که انگیزه و نیت واقعی خود را از این تحریم ها نشان بدهند. آنها در مصاحبه های خود می گویند که تحریم ها را طوری برنامه ریزی کرده اند که به حکومتیان فشار آورده و مردم ایران را آزار ندهد. اما حرف راست را باید از دهانِ نوچه هایِ بی تجربه و غلام بچگانِ آنان در رسانه هایِ فارسی زبانِ ماهواره ای شنید. یکی از این مجریان تلویزیونی که قبلا در یک رادیو کار می کرد، در یکی از برنامه های هفته ی پیش خود، در جواب به تلفنی که از ایران دریافت داشته بود، با شعفِ تأیید سیاستِ تحریم، گفت: تحریم ها برای آن اعمال شده است که بر روی مردم ایران فشار بیاورد تا خودشان بر علیه حکومت بلند شوند و آن را سرنگون سازند! آمار و ارقام رسمی بین المللی نیز همین را نشان می دهد. رفیق فرهیخته ام آقای سعید حبیبی در مقاله ی تحقیقی اش بنام "تحریم" که به علت فیلتر شدنِ وبلاگش نتوانستم لینکش را پیدا کنم تا در اختیار شما و خوانندگانتان قرار دهم، نشان داده است که "تحریم" به مراتب بد تر از جنگ است. چرا که اگر جنگ تا چند سال انسان ها را نابود می کند، عوارض تحریم نسل هایِ آینده را نیز نابود می سازد. البته هنوز در ایران تحریم ها حس نشده و تاثیر قابل ملاحظه ای نگذاشته است، اما زمانیکه این تحریم ها مواد دارویی و کالاهای اساسی ِ مصرفی ای چون برنج و شکر و گندم و گوشت و ... را شامل گردد، فقط و فقط مردم ایران خواهند بود که از آن آسیب های جدی می بینند. مگر ما زمان جنگ را فراموش کرده ایم؟ با جیره بندی شدنِ سوخت و کالاهایِ مصرفی اساسی و دارو و ... حضراتِ حکومتی و آقا زاده هایشان در بازار سیاه پول پارو خواهند کرد و مردم بیچاره بدون غذای کافی سر به زمین گذاشته و عدم دسترسی به دارو بچه هایشان را به گورستان خواهد فرستاد. تازه آنها خوش شانس تر از نوزادانی هستند که معلول به دنیا آمده و تا نسل ها باید کفاره ی ارزیابی غلط دیگران را بدهند. پس بهتر است خودمان را گول نزده و چشم امید خود را به کسی بغیر از سازماندهی و تشکل و مبارزه ی مردم خودمان ندوزیم که هیچکس جز خودمان نگرانِ منافع کنونی و آینده یِ مردم و مملکت مان نمی باشد.
گزارشگران:
در حال حاضر چه تحليلي از افكار عمومي داخل و خارج كشور در مورد جنگ داريد؟ با توجه به اينكه برخي از احزاب و نهادهاي چپ در اروپا بنوعي همسوئي با رژيم ميپردازند و تنازعات موجود و سياستهاي جنگ افروزانه رژيم جمهوري اسلامي را كه ميتواند فجايعي غير قابل جبران بلحاظ انساني و اقتصادي ببار آورد، ناديده مي انگارند
بينا داراب زند:
مدت هاست که تحلیل از جایگاه گروه های سیاسی را بر مبنای "چپ" به مفهوم شکل ایدئولوژیک آن، یعنی "سوسیالیستی"، به کنار گذاشته ام. در حقیقت می توان گفت هرگز بدان دلبسته نبوده ام. من متعلق به جریان "چپی" بودم که اتحاد جماهیر شوروی را "سوسیال امپریالیست" می دانست و رهبران چین را "رویزیونیست" خطاب می کرد و هرگز خود را گرفتار کیش شخصیت نساخت تا به دنبال رهبر جریان کمونیستی "انور خوجه ایست" بشود. پس من زمانی به ایدئولوژی سوسیالیسم علمی رسیدم که می بایست آن را از محتوا و مواضع "ضد انقلابی ِ" بورژوایی تهی می ساختم. مبنای تحلیل من را اینک "انقلاب و ضد انقلاب" تشکیل می دهد. انقلاب یعنی تغییر ساختار سرمایه داری که در سراسر جهان با انقلاب دمکراتیک آغاز می گردد. یعنی با انقلابی که با انتقال قدرت به شوراهای کارگری و منطقه ای، دمکراسی را برای تمامی افراد جامعه به ارمغان میآورد. دمکراسی ایکه به طبقه کارگر – که اکثریت جامعه را تشکیل می دهد - این اختیار را می دهد تا بر مبنای آگاهی خود، هر گونه شرایطی را که در نظام حاکم بر جامعه اش مخالفِ خواسته ها و منافع خود تشخیص دهد ، تغییر دهد. بنا بر این بسیاری از احزاب و جریاناتی را که شما "چپ" میخوانید، من جریانات بورژوایی می دانم. آنها معمولاً متعلق به جناح هایی از سرمایه داران ناسیونالیست هستند که اساساً در سیستم پارلمانی لیبرال حکومت هایشان حل گشته اند و با هژمونی جهانی آمریکایی ها مخالفند. به همین مناسبت از حکومت های ارتجاعی به ظاهر"چپ" و "ضد امپریالیست" چون کوبا، ونزوئلا، ایران و بولیوی و ... در مقابل سلطه یِ بی چون و چرایِ آمریکا حمایت می کنند. از این نوع جانورها در مملکت خودمان نیز فراوانند. مثل حزب توده و اکثریتی ها. حتی شما نیز با عده ای از ایشان در "جمهوریخواهان دمکرات و لائیک ..." تجربه ای داشتید و نتوانستید تحمل شان کنید. آیا من ِ نوعی باید شما را پاسخگویِ عملکرد ایشان بدانم؟ اینکه ایشان هنوز توانسته اند خود را در لباس "سوسیالیست" پنهان کرده و در برخی از این کشورها از حمایت سنتی اتحادیه های بعضاً فاسد کارگری برخوردار باشند، را باید به رکود مبارزات طبقه کارگر آن کشورها نسبت داد. که من خود را نسبت به آن، تا درجه یِ اظهار نظر ، مطلع نمی دانم و شما را به تئوریسین هایِ انقلابی همان جوامع ارجاع می دهم. اما در مورد ایران می توانم بگویم که به زودی طبقه کارگر مجبور خواهد شد که تکلیفش را با ایشان روشن کند. اگر نکند، شاهد شکست دوباره ی انقلاب خواهیم بود.
با تشكر از شما
بهروز سورن
14.4.2007